گنجور

 
صائب تبریزی

آن را که هست گردش چشم غزاله‌ای

در کار نیست رطل گران و پیاله‌ای

ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف

معشوق نو خطی و می دیر ساله‌ای

تا گل شکفته شد گرو می‌فروش کرد

در خانه داشت هرکه کتاب و رساله‌ای

بگذار حرف محکمی توبه را به طاق

کاین شیشه توتیا شود از سنگ ژاله‌ای

بلبل چگونه مست نگردد، که می‌دهد

از هر گلی بهار به دستش پیاله‌ای

چون عندلیب قسمت من نیست از بهار

غیر از نگاه حسرت و آهی و ناله‌ای

می‌کرد داغ، سینه کان عقیق را

می‌داشت چون رخ تو اگر باغ لاله‌ای

یک هاله در بساط همه چرخ بیش نیست

ماه تراست هر خم آغوش، هاله‌ای

صائب چو تاک نیست غم سر بریدنش

هرکس به یادگار گذارد سلاله‌ای

 
 
 
جهان ملک خاتون

از جان وصل خویش فرستم نواله ای

بر لعل می فروش خودم کن حواله ای

زانگه که لعل دلکش تو می فروش شد

ما را بده ز لعل لب خود پیاله ای

تا خال دلفریب تو دیدم به چشم دل

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ساقی به یاد دوست کرم کن پیاله‌ای

درویش را ز سفره یغما نواله‌ای

برخیز زلف و رخ بنما و بچم که دل

خواهد بنفشه‌زار و گل و سرو و لاله‌ای

محتاج درس و حکمت یونانیان چراست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه