گنجور

 
صائب تبریزی

ای غنچه‌لب که سر به گریبان کشیده‌ای

در پرده‌ای و پرده عالم دریده‌ای

برق سبک‌عنانی و کوه گران رکاب

در هیچ جا نه و همه جا آرمیده‌ای

تمکین لفظ و شوخی معنی است در تو جمع

در جلوه‌ای و پای به دامن کشیده‌ای

صد پیرهن غریب‌تر از یوسفی به حسن

در مصر ساکنی و به کنعان رسیده‌ای

چشم بد از تو دور که چون طفل اشک من

هر کوچه‌ای که هست به عالم، دویده‌ای

در پله غرور تو دل گرچه بی‌بهاست

ارزان مده ز دست که یوسف خریده‌ای

غیر از نگاه عجز که از دور می‌کند

ای سنگدل ز صائب مسکین چه دیده‌ای؟

 
 
 
سنایی

ای تیر آسمان ز کمان چون خمیده‌ای

وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیده‌ای

مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست

پشت از برای جستن آن را خمیده‌ای

از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین

[...]

مولانا

ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای

در جان من هر آنچ ندیدم تو دیده‌ای

بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین

آری به حق آنک مرا تو گزیده‌ای

گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من

[...]

حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که دل از ما بریده‌ای

گویی که پیش هرگز ما را ندیده‌ای

سرگشته‌ام چو ذره ز خورشید روی تو

دامن چرا چو سایه ز ما درکشیده‌ای

لیلی شنیده‌ام که ز مجنون نمی‌شکیفت

[...]

سلمان ساوجی

ای صبحدم چه شد که گریبان دریده‌ای

وی شب چه حالتی است که گیسو بریده‌ای

از دیده زمانه روان است جوی خون

ای دیده زمانه بگو تا چه دیده‌ای

ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل

[...]

ناصر بخارایی

ای یار نازنین، چو دل از ما رمیده‌ای

از ما رمیده‌ای، به رقیب آرمیده‌ای

چشمان آهوانهٔ بی‌آهوی شما

دو شاهد عدلند که از ما رمیده‌ای

پیکان تیر غمزهٔ تو در دل من است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه