گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

 

مطرب چه پرده زد که زپرده برآمدیم

چون شمع بهر دادن جان باسر آمدیم

رندان وزاهدان بهم آمیخته زوجد

بی پا و سر تمام زیکدر درآمدیم

در آب آتشین می عشق جمله غرق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

 

مطرب تو راه میزنی از ساز دلکشم

ساقی صفا دهد زمی صاف بیغشم

تا تن زآب میکده عشق شسته ام

ماهی صفت در آب و سمندر در آتشم

مردم همه زدید پری در جنون و من

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

در آن دهان نگنجد از این بیشتر سخن

زیرا که نیست بر لب تو راهبر سخن

عاشق بهیچ قانع یعنی به آن دهان

افتد بشک حکیم چو آئی تو رد سخن

طوطی خط مجاور شکرفشان لبت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

 

با کثرت رقیب کنم خلوت انجمن

تا با زبان دل بتو گویم دمی سخن

روئین تنان که از اثر زخم سالمند

دارند بیم از مژه ی یار سیمتن

وران دشت عشق همه پیل افکنند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰

 

شبها ببزم غیر توئی شمع انجمن

چون شام کور میگذرد هر شبی بمن

پروانه ای که گرد سرت پر زند منم

در محفلی که روی تو شد شمع انجمن

بازآی چون نسیم سحرگه ببوستان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲

 

دری بود نصیحت جانا به گوش کن

بشنو نوای نای و می ناب نوش کن

این پنبه در دهان صراحی‌ست تا به چند

خیز و برون تو پنبهٔ غفلت ز گوش کن

هشیار را به منزل دلدار راه نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

ساقی شراب مجلسیان در پیاله کن

ما را به لعل باده فروشت حواله کن

گه زسر باده پرستی اگر نه ای

لبریز شد چو جام نظر در پیاله کن

خورشید می بماه قدح ریز و فیض بخش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳

 

ساقی بجان جم میم اندر پیاله کن

بادام و قندم از لب و چشمت حواله کن

در آب بسته آتش سیاله کن روان

مرغولهای عنبر بر برگ گل کلاله کن

ای ماه چهارده زدوساله شراب ناب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۲

 

ای نوسفر که سوختم اندر هوای تو

ترسم که اشک فاش کند ماجرای تو

تو آفتاب روشن و چون ماه در روش

من سایه وش بسر دوم اندر قفای تو

پر شد زعکس تو دل و دیده چو آینه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۴

 

گرنه زشکر و نمک آمیخت کام تو

این چاشنی که ریخته اندر کلام تو

در کام اژدها شدن آسان بود بسی

ای دل شود چو آن لب شیرین بکام تو

گفتی که بوی خون زچه دارد نسیم باغ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱

 

عاشق گریختن نتواند ز بند او

گر شش جهت اسیر بود در کمند او

عاقل اگر چه پند حکیمانه می‌دهد

عاشق چگونه گوش گذارد به پند او

ای عشق از کدام درختست میوه‌ات

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸

 

دارد قرابتی دل من با دهان تو

دارد شباهتی تن من با میان تو

گویی که این دو بده یکی نقطه از ازل

یک نیمه شد دل من و نیمی دهان تو

و آندم که نقشبند قدر جسم من کشید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

جان کیست تا که سر بکشد از کمند تو

دل چیست تا بجان نشود پای بند تو

دیوانه هوای تو فرزانه جهان

آزاد بنده ای که بود در کمند تو

ای هشت خلد در خم زلفین تو نهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷

 

ماه دوهفته هفته‌ای از رخ نهفته‌ای

در دل تو حاضری اگر از دیده رفته‌ای

ای غنچه بدیع ز خون جگر تو را

پروردم و به گلشن مردم شکفته‌ای

ای زلف یار حال منی بس که در همی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

 

حسنت نهاده دانه دامی عجب به راه

کاندر کمند زلف کشد آهوی نگاه

خورشید سربرهنه به پای تو سر بسود

کز خاک مقدم تو به سر برنهد کلاه

غنچه چو کل به پیش رخت جامه بردرید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷

 

دانست و هست و بود تو را مظهر آینه

روزی که کرد تعبیه اسکندر آینه

نتوان زدود نقش رخت از ضمیر او

چون جان گرفته عکس تو را در بر آینه

مستی من زآینه نبود عجب که هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۲

 

ما را عبث نبود که از بزم رانده ای

گویا رقیب را ببر خویش خوانده ای

نخل وفای من که ثمر داشت کنده ای

تخم دگر بسینه دل برفشانده ای

زآن لب بجای آب حیات آب خورده ای

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۶

 

ای زلف پرشکن تو سراپا شکسته‌ای

گویا ز بار خاطر عشاق خسته‌ای

عاشق نه‌ای چیست سرافکنده‌ای به پیش

دیوانه نیستی و سلاسل گسسته‌ای

مجنون نه‌ای برای چه حیران و واله‌ای

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

 

ای هجر تو چو کوه و دل مستمند کاه

این کوه را ز کاه بگردان به یک نگاه

با غیر مهربانی و با دوست سرگران

نامهربان بتا ز دل سنگ آه آه

با روز و هجر و شام فراقم به سوز و ساز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۸

 

گلزار عشق چون تو نهالی نیافته

رخسار حسن همچو تو خالی نیافته

جز ابروان به روی تو هرگز منجمی

بر آفتاب بدر هلالی نیافته

چندی حکیم نقطه موهوم جست و باز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode