گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دری بود نصیحت جانا به گوش کن

بشنو نوای نای و می ناب نوش کن

این پنبه در دهان صراحی‌ست تا به چند

خیز و برون تو پنبهٔ غفلت ز گوش کن

هشیار را به منزل دلدار راه نیست

از جام عشق باده کش و ترک هوش کن

می‌نوشد ار نگار و به خونت کند نگار

جان دستمزد گوش حقیقت‌نیوش کن

دوشم سروش غیب ز کعبه به دیر خواند

بگشای چشم و گوش به بانگ سروش کن

خود را به بحر می‌زن و برگیر آب از آن

چون ابر نوبهار به بستان خروش کن

از خُم برآر بادهٔ صاف و به جام کن

وآنگه صفا طلب ز من درد نوش کن

خوردی فریب سیم و زر غیر را بتا

ورنه که گفت ترک من ژنده‌پوش کن

آشفته بسته‌اند به قتلت کمر جهان

خواهی اگر مدد طلب از می‌فروش کن

نام علی بیار مبر نام دیگران

از ذکر غیر حق تو زبان را خموش کن

 
 
 
حافظ

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست

پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

می بایدت به دیر مغان آی و نوش کن

ایمان فدای مغبچه می فروش کن

دارم سخن به گوش تو پنهان ز مدعی

های ای جوان نصیحت این پیر گوش کن

در خلوت وصال برابر بنوش می

[...]

صائب تبریزی

یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن

یا عاقلانه ترک در می فروش کن

چون می درین دو هفته که محبوس این خمی

سرجوش زندگانی خود صرف جوش کن

بسیار نازک است سخن های عاشقان

[...]

صفای اصفهانی

پورا بسلطنت رسی این پند گوش کن

تاج سر از غبار در میفروش کن

گفتار من که هست چو لولوی شاهوار

مرجان گوش جان حقیقت نیوش کن

هوش ترا مشاهده سر غیب نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه