گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گرنه زشکر و نمک آمیخت کام تو

این چاشنی که ریخته اندر کلام تو

در کام اژدها شدن آسان بود بسی

ای دل شود چو آن لب شیرین بکام تو

گفتی که بوی خون زچه دارد نسیم باغ

گویا رسیده بوی دلم بر مشام تو

ترسم بره نسیم بر اغیار بگذرد

کو محرمی که تا بگذارم پیام تو

فرزانه جهانم و دیوانه غمت

جان سوخته بر آتش سودای خام تو

ای ساقی این شراب که در ساغر تو ریخت

کافتاد عکسهای مخالف بجام تو

از حلقه های زلف تو پیداست چهره ات

دیدم چه روزهای مکرر زشام تو

ای عشق لایزال آشفته شد گواه

بر بی ثباتی دو جهان و دوام تو

تا زند مردمان بملک در هوای دوست

بر خاص فخرها کند امروز عار تو

شیر خدائی و علی و مظهر جلال

زد سکه ولایت ایزد بنام تو

رضوان بود برشک زدربان درگهت

غلمان کند غلامی کمتر غلام تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

اکنون دهند خصمان ای شاه کام تو

واکنون کنند جان جهان را بنام تو

گر تو یکی پیام فرستی بشاه روم

آید بسر بخدمت دارالسلام تو

هستند نامدار تو شاهان این جهان

[...]

مسعود سعد سلمان

بر عمر خویش گریم یا بر وفات تو

واکنون صفات خویش کنم یا صفات تو

رفتی و هست بر جا از تو ثنای خوب

مردی و زنده مانده ز تو مکرمات تو

دیدی فضای مرگ و برون رفتی از جهان

[...]

کمال خجندی

ای نور دیده را نگرانی بسوی تو

جانا تعلقیست دلم را بکوی تو

گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند

ما را بس است درد تو و آرزوی تو

چشم جهان به ماه رخت دین سالهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه