گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گرنه زشکر و نمک آمیخت کام تو

این چاشنی که ریخته اندر کلام تو

در کام اژدها شدن آسان بود بسی

ای دل شود چو آن لب شیرین بکام تو

گفتی که بوی خون زچه دارد نسیم باغ

گویا رسیده بوی دلم بر مشام تو

ترسم بره نسیم بر اغیار بگذرد

کو محرمی که تا بگذارم پیام تو

فرزانه جهانم و دیوانه غمت

جان سوخته بر آتش سودای خام تو

ای ساقی این شراب که در ساغر تو ریخت

کافتاد عکسهای مخالف بجام تو

از حلقه های زلف تو پیداست چهره ات

دیدم چه روزهای مکرر زشام تو

ای عشق لایزال آشفته شد گواه

بر بی ثباتی دو جهان و دوام تو

تا زند مردمان بملک در هوای دوست

بر خاص فخرها کند امروز عار تو

شیر خدائی و علی و مظهر جلال

زد سکه ولایت ایزد بنام تو

رضوان بود برشک زدربان درگهت

غلمان کند غلامی کمتر غلام تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode