گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مطرب چه پرده زد که زپرده برآمدیم

چون شمع بهر دادن جان باسر آمدیم

رندان وزاهدان بهم آمیخته زوجد

بی پا و سر تمام زیکدر درآمدیم

در آب آتشین می عشق جمله غرق

گوئی سمندریم که در آذر آمدیم

ما از نوای عشق و می شوق سرخوشیم

در وجد نه زساز و می و مزمر آمدیم

تا ارتفاع از قدح و می گرفته ایم

حاکم بچار ما در و هفت اختر آمدیم

ما را شکر دهد زنی خامه شعر تر

در این چمن چو بید اگر بی بر آمدیم

آشفته است و وجدی و هم مشربان خاص

با یک زبان به مدحت حیدر درآمدیم