گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

خوبی بالتفات وفا کم نمی شود

بنمای رخ که از تو صفا کم نمی شود

صحبت بیاد و بوسه بپیغام تا بکی

این غایبانه بازی ما کم نمی شود

من بوی جان فرستم و تو نکهت عبیر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

میخواره ی مرا لب خندان نگه کنید

زان شکل آنچه می کشدم آن نگه کنید

ناگه سیاستی بنماید غیور من

گفتم هزار بار که پنهان نگه کنید

ای گلرخان به صورت آن ترک بنگرید

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

می خورده خنده بر من ناشاد می کند

آن ترک مست بین که چه بیداد می کند

دارم چنان خیال که پندارم این زمان

دارد به دست جام و مرا یاد می کند

عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

چشمم دمی ز دیدن روی تو بس نکرد

روی ترا که دید که بازش هوس نکرد

عاشق ز کوی دوست نشد مایل حرم

مرغ از حریم باغ هوای قفس نکرد

فریاد من ازان سر کو هیچ کم نشد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

دوش آن پری ز دام رقیبان رمیده بود

صید کمند ما شده آیا چه دیده بود

در جویبار دیده ی عشاق جلوه داشت

سروی که سر ز چشمه ی حیوان کشیده بود

بر برگ گل دمیده فسون سبزه ی خطش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

تا دیده با رخ تو مقابل نمی شود

کام دل از جمال تتو حاصل نمی شود

هر دل بجعد سلسله مویی قرار یافت

دیوانه ی منست که عاقل نمی شود

دست تهی اگر همه تعویذ دوستیست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

هر لحظه ام خیال بسوی دگر برد

دستم گرفته بر سر کوی دگر برد

آشفته ام ز باد که هر دم بر غم من

گردی ز مقدم تو بروی دگر برد

جان را بدست باد چو سویت روان کنم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

بگذشت از غرور و عتابش کسی ندید

پوشیده شد چنانکه نقابش کسی ندید

منظور هیچ مست نشد نرگس و گلش

هرگز میان بزم شرابش کسی ندید

آب حیات بود و لبی تر نشد ازو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

یاد تو هیچم از دل پر خون نمی رود

وز دیده ام خیال تو بیرون نمی رود

نام وفا مبر که دلم از جفا پرست

این داغهای کهنه بافسون نمی رود

صد گونه گل ز منزل لیلی شکفت و ریخت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

چون گوش بر فسانه ام آن پر بهانه ماند

رخ تافت از من و سخنم در میانه ماند

در خاک ره چو عرصه ی شطرنج شد تنم

از بسکه بروی از سم اسبت نشانه ماند

حرفیست از جفای تو ای ترک تندخو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

از کعبه عزم دیر برون از طریق بود

آیا چه چاره چون دل گمره رفیق بود

همچون فرشته از در میخانه بازگشت

عقلم که دیرساله رفیق شفیق بود

اندیشهٔ مفرح یاقوت داشت دل

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ساقی بیا که روز برفتن شتاب کرد

می ده که عید پای طرب در رکاب کرد

آنکس که ذوق باده برو تلخ می نمود

بگذاشت جام شربت و میل شراب کرد

آن نازنین که دسته ی گل داشت پیش رو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

در هر که نیست نشأه درد تو مرده باد

هجر تو مرگ مرده دلان فسرده باد

بی جلوه ی تو مردمک دیده ی مرا

خون جگر ز پرده ی مژگان فشرده باد

گلهای آتشین که برآورده آب چشم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

وقتست ای حریف که می در سبو کنند

دردیکشان بمنزل مقصود رو کنند

ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم

ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند

می ده که وضع میکده بی مصلحت نشد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

خنجر کشید و عربده با اهل حال کرد

آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد

حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر

خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد

هر شیوه یی ز صورت او معنییست خاص

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تا کی کسی بزهد و لب خشک خو کند

خضر رهی کجاست که می در سبو کند

ای طالب بهشت، در میفروش گیر

کانجا دهند آنچه دلت آرزو کند

آنکس که بر پیاله ی ما پشت دست زد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

خوبان خراب نرگس مستانهٔ تواَند

خود را زیاد برده در افسانهٔ تواَند

آنان که می‌برند به حسن از پری گرو

رخساره برفروز که دیوانهٔ تواَند

مستان که شسته‌اند لب از آب زندگی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

هر دل که گرم از آتش پنهان من شود

گر کافر فرنگ بود بت شکن شود

از دل که بگسلم گره ی غم ز تیر آه

تبخاله یی زند سر و مهر دهن شود

مجنون کجا و همدمی بلبلان باغ

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

ای هر قدم بخاک رهت بسملی دگر

در خون ز ترکتاز تو هر سو دلی دگر

شب نیست کز فروغ تو ای شمع انجمن

پروانه یی نسوخته در محفلی دگر

صد داغ حیرتم بدل از شمع بزم اوست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

ای عارضت به بوسه ز لب دلنوازتر

آبت ز آتش همه کس جانگدازتر

شمعیست قامت تو که در جلوه ی جمال

هست از تمام کج کلهان سرفرازتر

آه از تکبر تو که بیگانه تر شوی

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۹
sunny dark_mode