گنجور

 
بابافغانی

چشمم دمی ز دیدن روی تو بس نکرد

روی ترا که دید که بازش هوس نکرد

عاشق ز کوی دوست نشد مایل حرم

مرغ از حریم باغ هوای قفس نکرد

فریاد من ازان سر کو هیچ کم نشد

تا با سگان خویش مرا همنفس نکرد

پیش تو باغبان نکند وصف روی گل

کس با وجود گل صفت خار و خس نکرد

بر خاک ره چو دید سرم زیر پای خویش

پا بر سرم نهاد و نگه باز پس نکرد

مسکین دل اسیر که بیهوده سالها

فریاد کرد و ناله ز فریادرس نکرد

چندانکه جور دید فغانی ز دلبران

از بخت خویش دید و شکایت ز کس نکرد