گنجور

 
بابافغانی

از کعبه عزم دیر برون از طریق بود

آیا چه چاره چون دل گمره رفیق بود

همچون فرشته از در میخانه بازگشت

عقلم که دیرساله رفیق شفیق بود

اندیشهٔ مفرح یاقوت داشت دل

غافل که نشئه در می همچون عقیق بود

رمزی که از زبان صراحی شنید جام

کُنهش کسی نیافت که مقصد عمیق بود

آخر باب و دانهٔ میخانه صید شد

مرغ دلم که طایر بیت العتیق بود

حرفی شنیدم از لب جان‌بخش ساقی‌ای

از جا شدم که نکته به‌غایت دقیق بود

هم در میان گریه فغانی فرود رفت

بیرون نشد ز بزم تو مسکین غریق بود