گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

از هر خوشی بدور جهان عشق خوشتر است

تن گر بکاست عشق ولی روح پرور است

عاشق زخویش غایب و حاضر ببزم دوست

گر بینیش بحلقه که مشغول دیگر است

آهم زبسکه مشعله زد در شب فراق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

شهریست حسن و زلف و رخت صبح و شام اوست

عشقت شهست و سکه دولت بنام اوست

از بعد حشر گر بخرامد برستخیز

شور قیامت دگر اندر قیام اوست

سودائیان علاج بعناب کرده اند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

من کیستم که وصف کنم از جمال دوست

ما ذره آفتاب حقیقت جمال دوست

چون دوست گر بدست فتد دیگری گر

تا وصف گوید او زجمال کمال دوست

گر آفتاب تیغ بعالم کشد صباح

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

از عالمش چه غم که خداوند یار اوست

کون و مکان همه بکف اختیار اوست

بحر حقیقتی که جهان غرقهٔ ویند

چون بنگری به چشم یقین در کنار اوست

مجنون بعهد لیلی اگر عقل و دین بباخت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ای دل بسینه میطپی این اضطراب چیست

جانت بلب رسیده دگر این شتاب چیست

چون جام می بکف بود و لعل او لب

جان شادکام شد بدل این اضطراب چیست

عاشق بدوست دیده حق بین چو برگشود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تا با رقیب یار دمی گرم صحبت است

آهی زدل بر آر که فرصت غنیمت است

از قصر طاقدیست و خورنق نشان نماند

کاخی که پایدار بماند محبت است

باز آمدی و نیست متاعی بغیر جان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

این روز پی خجسته میلاد احمد است

روز بروز پرتو انوار سرمد است

هم فرش را بعرش تفوق زمقدش

هم خاک را تفاخر بر فرق فرقد است

از مشعلش چراغ کواکب منور است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

اندر حریم حسن بتان غیر ناز نیست

در کیش عشق هم صنما جز نیاز نیست

پروردگان نعمت عشق اند این گروه

عشاق را بکعبه ظاهر نماز نیست

گفتی میا که سوزمت از پرتوی چو شمع

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

رندی که او بکوی مغان ره نشین بود

شاید که بحر و کانش در آستین بود

سر نایدش فرود بتاج قباد و کی

آنرا که داغ بندگیت بر جبین بود

با اینکه رام کس نشود توسن سپهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

دیدی دلا که اهل جهان را وفا نبود

وقتی اگر که بوده در ایام ما نبود

گفتی وفا بدهر چو سیمرغ و کیمیاست

جستیم کیمیا و شنان از وفا نبود

بر من جفا پسندی و بر من مدعی وفا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

این زنده‌رود دیده ز بس آب می‌دهد

ناچار هرچه هست به سیلاب می‌دهد

لنگر فکن به میکده این یک دو روز عمر

دوران چو کشتی تو به غرقاب می‌دهد

دل دردمند عشق و شفاخانه لبت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

ماراست دوست یک دو جهان جمله دشمنند

یک سینه پیش نه همه گر تیر میزنند

ای سرو سرفراز که در باغ دلبری

آزاد خلق و دست تعلق بدامنند

بگذر بسومنات تو بت روی سیم تن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

خوابم چو با خیال جمالت یکی شود

بر دیده هرمژه زغمت ناوکی شود

آنرا که غوص لؤلؤئی اندر نظر بود

بحر محیط در نظرش اندکی شود

گو دیده دوبین بکند یار متحد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

تنها نه ترک بچه من تندخو بود

این خوی تند لازم روی نکو بود

بلبل زدرد تست گل آگه فغان مکن

آن به که کار عاشق بی گفتگو بود

با رنج باد بیزن وجور شکرفروش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

گر در حریم عشق کسی محرم اوفتد

در سر هوای کعبه و دیرش کم اوفتد

از جم بیار یاد چو جام طرب کشی

کز صد هزار شاه یکی چون جم اوفتد

گر مریمی زروح قدس بارور شود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

تاکی کمان نماید و پیکان نهان کند

صیدی که رام اوست چرا امتحان کند

در باغ غیر سرو قدش تا بکی چمد

عشاق را چو فاخته کو کوزنان کند

تیر نظر بعمد بزد چشم او بدل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

روزی که آن پری ز نظرها نهان شود

شور جنون ز یک‌یک مردم عیان شود

عاشق رخت ببیند و نقد روان دهد

بیند بهشت خویش و روان زین جهان شود

بیش از اجل عجول به مرگ عاشقست از آنک

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

آزادگان به قید تعلق کم اوفتند

ور زانکه لغزشی برود محکم اوفتند

شکوه ز نیکوان نتوانم که گفته‌اند

خوبان باوفا به زمانه کم اوفتند

نازم به آن دو لعل نمک‌پاش کز سخن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

تکوین خیر و شر نه زشمس و قمر بود

عشقست و بس که صادر از او خیر و شر بود

زآنزلف پر شکن بود و چشم فتنه خیز

آشوب فتنه ای که بدور قمر بود

عشقی که سوخت بیخ هوس خیر عاشقست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

گر اهل عقل کار به تدبیر بسته‌اند

دیوانگان مدار به تقدیر بسته‌اند

بر کف نهاده ما سر تسلیم پیش دوست

گر عاقلان قرار به تدبیر بسته‌اند

ما خوانده سر عشق ز رخسار نیکوان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode