گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از عالمش چه غم که خداوند یار اوست

کون و مکان همه بکف اختیار اوست

بحر حقیقتی که جهان غرقهٔ ویند

چون بنگری به چشم یقین در کنار اوست

مجنون بعهد لیلی اگر عقل و دین بباخت

لیلا بدشت و الهی از روزگار اوست

آسوده از بهشت مقیمان گلشنش

فارغ زنوشدارو مجروح خار اوست

دانی که کیمیای سعادت بود کدام

خاکی که گاه گاهی در رهگذار اوست

هر کس که دم زند خلافت نه حد اوست

این کار بیخلاف زحقست و کار اوست

امکان تمام کرده از نقش صورتش

این قدرتی زصنعت صورت نگار اوست

او دست کردگار بود این کرامتش

آیا چها به پنجه پروردگار اوست

از عرش و فرش و کرسی و کروبیان مپرس

بالجمله این تمامی خدمتگذار اوست

آشفته رخ نساید بر درگه کسی

جز بر در علی که خداوندگار اوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

امروز خلق را همه فخر از تبار اوست

وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست

از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست

دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست

قطران تبریزی

آن دلبری که خوبی بسیار یار اوست

دردا که در دلم همه پیکار کار اوست

گرد سرای وصل نگشته است یک نفس

پیش در فراق بصد بار بار اوست

در نار هجر روی چو آبی شدم از آنک

[...]

امیر معزی

شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست

تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست

قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست

اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست

والی به حد شام یکی پهلوان اوست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

خرچنگ کجرواست مه اندر کنار اوست

ور شیر ابخر است غزاله شکار اوست

اثیر اخسیکتی

آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست

و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست

عمری است تا چو شمع بامید یک سخن

موقوف پرور دهن تنگ بار اوست

تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه