گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

رندی که او بکوی مغان ره نشین بود

شاید که بحر و کانش در آستین بود

سر نایدش فرود بتاج قباد و کی

آنرا که داغ بندگیت بر جبین بود

با اینکه رام کس نشود توسن سپهر

نه مهر و مه که داغ تواش بر سرین بود

هر شب زبوی موی تو آرد صبا بچین

گر نافهای مشگ زآهوی چین بود

چشمت کمان کشیده چو ترکان راهزن

در قصد دین و دل همه شب در کمین بود

غمناک کس بمیکده هرگز شنیده ای

حاشا که در بهشت دل کس غمین بود

گفتی چه جنس بوده خدنگ کمان عشق

تیریست شهپرش پر روح الامین بود

نازم بقاتلی که پی ضرب دست او

از کشتگان بلند همه آفرین بود

دانی که چیست خاتم جم کاو جهان گرفت

نام تواش معاینه نقش نگین بود

آنی که روزگار باین امتداد قدر

در سایه وجود تو راحت گزین بود

آشفته رخ متاب زخاک در علی

حاشا که کیمیا به دو عالم جز این بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد

از ماه نور گیرد ارکان آسمان

خود کیست آن سگی که به خار زمین بوَد؟

مجد همگر

شاها همای فتح و ظفر روز معرکه

با شاهباز رایت تو همنشین بود

هر جا که مرکب تو رود ابر کردگار

چون سایه با رکاب و عنانت قرین بود

بر هر زمین که نعل سمندت گذار کرد

[...]

همام تبریزی

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود

چندان که ناز بیش کند نازنین بود

وقتی در آب و آینه می‌بین جمال خویش

کز روزگار حاصل عمرت همین بود

با خود نشین و همدم و هم‌راز خویش باش

[...]

امیرخسرو دهلوی

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود

نبود عجب گر دل او آهنین بود

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب

خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ

[...]

سیف فرغانی

هرچند لطف عادت آن نازنین بود

با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود

رویش درآب آینه بیند نظیر خویش

حد جمال وغایت خوبی همین بود

مانند رنگ داده صباغ صنع نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه