گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای از لب تو خطبه کلام قدیم را

باعث، رسوم شرع تو امید و بیم را

اول عظیم داشته شأن ترا خدای

وانگاه برفراشته عرش عظیم را

چرخ اثیر تا شرف از گوهرت نیافت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

شد باز دیده بر رخ نیکوی او مرا

گلها شکفت در چمن کوی او مرا

ای باغبان برو که خدا داد در ازل

سرو سهی ترا، قد دلجوی او مرا

شادم که هر دم از دم دیگر فزونترست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

عشقت مدام خون جگر میدهد مرا

دردی نرفته درد دگر میدهد مرا

صدره بجستجوی تو کردم زخود سفر

غافل همان نشان بسفر میدهد مرا

داری جواب تلخ و من از غایت امید

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

آنم که سر نمیکشم از خنجر بلا

دارم زعشق روی تو سر در سر بلا

عشقم ادیب و تخته ی تعلیم لوح صبر

تن نسخه ی ملامت و دل دفتر بلا

هرگز زیمن سایه ی سنگ پریوشان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

دارد زبون به تیغ زبان طعنه‌گو مرا

بستان به خیر ای اجل از دست او مرا

یا رب چه کینه داشت به من دشمنی که او

شد رهنمون به دیدن آن کینه‌جو مرا

از بخت شور و تلخی عمرم خبر نداشت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

هرگز نظر به کام نیالوده‌ایم ما

فارغ نشین حسود که آسوده‌ایم ما

زخم دل شکسته به الماس بسته‌ایم

بر داغ‌های سینه نمک سوده‌ایم ما

آب حیات در نظر و مهر بر دهان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای بر دلم ز وعدهٔ خام تو داغ‌ها

شب‌ها در انتظار تو سوزم چراغ‌ها

بس روی آتشین که به یادت به خاک ماند

چون برگ‌های لاله بر اطراف باغ‌ها

عیشت مدام باد که مستان بزم تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

چندم خراشی از سخن تلخ سینه را

آزار تا کی این دل چون آبگینه را

انگیز خار خار دل ریش عاشق‌ست

دادن به‌دست باد، گل عنبرینه را

صبح‌ست و در پیاله می‌یی همچو آفتاب

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بر دل فزود خال تو داغی دگر مرا

افروخت از رخ تو چراغی دگر مرا

هر جام می که در نظرم می‌دهی به غیر

داغی‌ست تازه بر سر داغی دگر مرا

این‌دم که بی رقیب روی‌، گیرمت عنان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا

هر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا

من چون زیم که هر نفس آن لعل آتشین

می سوزدم بخنده جدا وز سخن جدا

گر جان ز تن جدا شود و تن ز جان چه غم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت

گلزار حسنت از نظر پاک من شکفت

خون می چکد ز داغ دل لاله در چمن

گویا همین دم از جگر چاک من شکفت

هر گل که نقشبند جمال تو نقش بست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

باز آن رخ شکفته عرقناک بهر چیست

وان زلف تاب داده بپیچاک بهر چیست

مگذار زنده هر که نخواهی، ترا چه غم

چشم سیاه و غمزه ی بیباک بهر چیست

مردم ز رشک غیر زبانم چه می دهی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

پیش تو ناز سروسهی جز نیاز چیست

جایی که قامت تو بود سرو ناز چیست

بهر چه دامن از من افتاده می کشی

یا رب چه کرده ام سبب احتراز چیست

تا دل بدام حلقه ی زلف تو بسته ام

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

آبی که بسته اند بدلها دهان تست

نقدی که آن بدست نیاید میان تست

آتش زند به دامن دلها هزار بار

این خال نیلگون که به کنج دهان تست

چندانکه روز می گذرد می شود زیاد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

باران و موج آب و می و روز عشرت است

از هر طرف که می نگرم دام صحبت است

بوی بهار مژده ی فردوس می دهد

وین خوبی هوا اثر لطف رحمت است

آمد برای عشرت این فصل در جهان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

چشمت ز حال ما چو نظر باز می گرفت

این شیوه کاشکی هم از آغاز می گرفت

دل از بهانه ی تو زبون شد، چنین بود

چون یا نکته دان سخن ساز می گرفت

فریاد کس نمی شنوی ور نه آه من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

شب دیده ام مشاهده ی آن جمال داشت

هرچند گریه کرد و لیکن وصال داشت

از نازکی نداشت تنش طاقت نظر

حیران آن گلم که چه نازک نهال داشت

رخ بر فروز بر همه کس تا ابد بتاب

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

وقت گلم تمام به آه و فغان گذشت

چون بگذرد خزان که بهارم چنان گذشت

زین انجمن چه دید که بیرون نمی رود

دیوانه یی که از سر کون و مکان گذشت

سهلست اگر کنند ز جامی مضایقه

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

مجنون راه عشقم و دل هادی منست

منشور عاشقی خط آزادی منست

آن آتشی که کوه نیاورد تاب آن

شبها چراغ و روز گل وادی منست

مجنون کجاست تا گله ی دل کنم که او

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست

گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست

این دل که در عیار وفا نقد خالص است

بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست

جامی که هر شکسته ازان لعل پاره‌ای است

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode