گنجور

 
بابافغانی

بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست

گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست

این دل که در عیار وفا نقد خالص است

بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست

جامی که هر شکسته ازان لعل پاره‌ای است

در دست و پا چرا فگنندش زجاج نیست

در ذات خویش هستی پروانه هم خوش است

هست اینقدر که در بر شمعش رواج نیست

گویند ترک تاج کن و دردسر مکش

جایی که ترک سر نبود ترک تاج نیست

این قید هستی تو فغانی بلای تست

بشکن قفس که بر آزاده باج نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode