آنم که سر نمیکشم از خنجر بلا
دارم زعشق روی تو سر در سر بلا
عشقم ادیب و تخته ی تعلیم لوح صبر
تن نسخه ی ملامت و دل دفتر بلا
هرگز زیمن سایه ی سنگ پریوشان
خالی نشد خرابه ام از زیور بلا
درمانده است مهره ی عقلم بنرد عشق
از کعبتین چشم تو در ششدر بلا
استاده ام بکشتن و آویختن چو شمع
از هیچ رو نمیگذرم از در بلا
چندین چراغ شعله کشید از شراره ام
آری بتن شدم علم لشکر بلا
دایم بجنگ و عربده، ترخان مجلسم
یعنی مدام سرخوشم از ساغر بلا
القصه روزگار بصد رنگم آزمود
در بوته ی محبت و مجمر بلا
سنگ حصار عشق فغانی دل منست
دیوانه ام برامده در کشور بلا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا
دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود
چون مینهاد بر سر من افسر بلا
آن دم هنوز قلعه مهدم حصار بود
[...]
یا رب به خون و خاک شهیدان کربلا
می بخش ایمنی به صفایی ز هر بلا
وانگه پس از سه روز، در آن دشت پربلا
بستند بار سوی مدینه، ز کربلا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.