گنجور

 
بابافغانی

آبی که بسته اند بدلها دهان تست

نقدی که آن بدست نیاید میان تست

آتش زند به دامن دلها هزار بار

این خال نیلگون که به کنج دهان تست

چندانکه روز می گذرد می شود زیاد

این تازگی و لطف که در گلستان تست

یکذره ی تو بی حرکت نیست یکزمان

وه زین هوا که در سر سرو روان تست

بخت بلند سایه بهر کس نیفگند

این فیض عام خاصه ی نخل جوان تست

ما محرمان راز تو ای ترک نیستیم

ورنه هزار گونه سخن بر زبان تست

پر کرد روزگار بالماس پاره ها

آن رخنه ها که در جگرم از سنان تست

همرنگ خون غبار فغانی رود بباد

زانرو که در هوای رخ ارغوان تست