گنجور

 
بابافغانی

عشقت مدام خون جگر میدهد مرا

دردی نرفته درد دگر میدهد مرا

صد ره بجستجوی تو کردم ز خود سفر

غافل همان نشان بسفر می‌دهد مرا

داری جواب تلخ و من از غایت امید

خوش می‌کنم دهان که شکر میدهد مرا

در دل نشانده وعدهٔ وصلت نهال صبر

این نخل تازه تا چه ثمر میدهد مرا

با آفتاب همنفسم لیک آتش‌ست

آبی که از پیالهٔ زر می‌دهد مرا

پروا نمی‌کنی و بهر کس که دل دهم

چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا

این آه سوزناک فغانی زمان زمان

از روزگار رفته خبر می‌دهد مرا

 
 
 
امکانات حسابداری شخصی تدبیر
رضی‌الدین آرتیمانی

هجرت ز وصل غیر خبر می‌دهد مرا

مرگی نوید مرگ دگر می‌دهد مرا

صائب تبریزی

از آفتاب عشق نگردید رنگ من

آتش چه پختگی به ثمر می دهد مرا؟

نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن

خون دل از پیاله زر می دهد مرا

شوخی که زهر چشم ز من داشتی دریغ

[...]

قدسی مشهدی

آه سحر نتیجه شرر می‌دهد مرا

نخل امید بین که چه بر می‌دهد مرا

خون می‌کند غمت جگرم را هزاربار

تا یک پیاله خون جگر می‌دهد مرا

بیهوشی‌ام به طرز حریفان بزم نیست

[...]

اسیر شهرستانی

لعلت زجام شیر و شکر می دهد مرا

ساغر ز آبروی گوهر می دهد مرا

ساغر به طاق ابروی وحشت کشیده ام

بیگانگی ز خویش خبر می دهد مرا

ساقی ستم ظریف و می از شعله شوخ تر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه