گنجور

 
بابافغانی

عشقت مدام خون جگر میدهد مرا

دردی نرفته درد دگر میدهد مرا

صدره بجستجوی تو کردم زخود سفر

غافل همان نشان بسفر میدهد مرا

داری جواب تلخ و من از غایت امید

خوش میکنم دهان که شکر میدهد مرا

در دل نشانده وعده ی وصلت نهال صبر

این نخل تازه تا چه ثمر میدهد مرا

با آفتاب همنفسم لیک آتشست

آبی که از پیاله ی زر میدهد مرا

پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم

چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا

این آه سوزناک فغانی زمان زمان

از روزگار رفته خبر میدهد مرا