جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱
یا من بدا جمالک فی کل ما بدا
بادا هزار جان مقدس تو را فدا
می نالم از جدایی تو دم به دم چو نی
وین طرفه تر که از تو نیم یک نفس جدا
عشق است و بس که در دو جهان جلوه می کند
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
بخرام و باز جلوه ده آن سرو ناز را
پامال خویش کن سر اهل نیاز را
بگذار یک نظاره در آن رو که اهل دل
گیرند کیمیا نظر پاکباز را
خوش آنکه تو نشینی و من پیش روی تو
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما
خورشید را فروغ ده از عکس جام ما
گلگون می درآر به میدان کنون که هست
رخش سپهر و توسن ایام رام ما
آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
صبر از دل و دل از من و من از وطن جدا
سهل است اگر نباشم ازان سیم تن جدا
سازد ز غصه همچو قبا جیب خویش چاک
گر یک زمان فتد ز تنش پیرهن جدا
در بیستون ز ناله من گر صدا فتد
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
روحی فداک ای صنم ابطحی لقب
آشوب ترک و شور عجم فتنه عرب
کس نیست در جهان که ز حسنت عجب نماند
ای در کمال حسن عجب تر ز هر عجب
هر کس نیافت جرعه ای از جام وصل تو
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
هر صبح کآفتاب رخت سر زند ز جیب
گر من چو صبح چاک زنم جیب جان چه عیب
چون گشت ساقی آن لب میگون چه جای طعن
گر طیلسان زهد به صهبا دهد صهیب
پیران سرم هوای جوانی ز ره فکند
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
ای در هوای مهر تو ذرات کاینات
واقف نه از کماهی ذات تو هیچ ذات
شد چشم عقل خیره چو در مبداء ازل
حسنت نمود جلوه در آیینه صفات
هر خشتی از کنشت شود کعبه دگر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
ای آفتاب روی تو عکس فروغ ذات
ظاهر ز زلف و خال و خطت کثرت صفات
زیر نقاب جعد مسلسل رخ تو کرد
شرح بطون ذات و ظهور تعینات
چشمت به عشوه لب به شکرخنده می کند
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
صد خارم از فراق تو در پای دل شکست
وز گلشن وصال تو نامد گلی به دست
پرواز گاه مرغ دلم شاخ سدره بود
از شوق دانه تو درین دامگه نشست
هر کس که هست جرعه کش جام لعل توست
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
تا کی ز دیر آمدن و زود رفتنت
خون ریزم از دو دیده که خونم به گردنت
جای تو نیست سینه تاریک و تنگ من
تشریف ده که جای کنم چشم روشنت
دارم ز تو به هر سر مویی هزار درد
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
قربان شدن به تیغ جفای تو عید ماست
جان می دهیم بهر چنین عید عمرهاست
آن را که دید شکل خوشت بامداد عید
پروای عید و ذوق تماشای او کجاست
صد جان فدای قد تو کز جویبار حسن
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است
مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است
چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ
ای پندگو برو که نه جای نصیحت است
جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
منشور دولتی که ز عشقم میسر است
طغرایش آن خطی ست که بر دور ساغر است
با من ز سعد و نحس مزن دم که خط جام
حرز امانم از خطر چرخ و اختر است
بودم به خواب خوش که رسید از حریم دیر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
در صورت تو سر جمالی که مجمل است
در خط و خال و عارض و زلفت مفصل است
هرگز حدیث زلف تو کوته نمی شود
این گفت و گوی تا به قیامت مسلسل است
حسن تو از تصرف مشاطه فارغ است
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
خوبان هزار و از همه مقصود من یکی ست
صد پاره گر کنند به تیغم سخن یکی ست
خوش مجمعی ست انجمن نیکوان ولی
ماهی کز اوست رونق آن انجمن یکی ست
خواهیم بهر هر قدمش تحفه دگر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
ای شهسوار حسن که جانم فدای توست
هر جا سری ست خاک ره باد پای توست
خوش جلوه ده سمند که دفع گزند را
هر سو هزار سوخته دل در دعای توست
مشتاق وصل را که ز هجران به جان رسید
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
ای ترک شوخ این همه ناز و عتاب چیست
با دل شکستگان ستم بی حساب چیست
دارم تظلمی به تو آهسته ران سمند
ای سنگدل به رغم منت این شتاب چیست
گفتی شبی به خواب تو آیم ولی چه سود
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
ساقی شراب لعل بگردان بهانه چیست
تا گویمت که حاصل این کارخانه چیست
مرغان آشیان خرابات عشق را
مرغوب تر ز باده و نقل آب و دانه چیست
گر پنبه برکشی چو صراحی ز گوش هوش
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
باز این خمار در سرم از چشم مست کیست
وین ناوکی که خست دلم را ز شست کیست
دل شد ز دست و باز نمی آید این صبا
آن مرغ آشیان وفا پای بست کیست
راحت شمر ز دوست دلا زخم تیغ را
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
آن سرو ناز بر لب بام ایستاده کیست
بر طرف آفتاب کله کج نهاده کیست
بگذار ذکر حور و حدیث قصور او
بالای قصر آمده آن حورزاده کیست
گویند دل برای چه دادی به مهر او
[...]