گنجور

 
جامی

صد خارم از فراق تو در پای دل شکست

وز گلشن وصال تو نامد گلی به دست

پرواز گاه مرغ دلم شاخ سدره بود

از شوق دانه تو درین دامگه نشست

هر کس که هست جرعه کش جام لعل توست

گر شیخ پارساست و گر رند می پرست

ز اوراق فضل و دفتر دانش دلم گرفت

خواهم نهاد رهن می ناب هر چه هست

وارست می پرست به یک جرعه می ز خود

بیچاره خودپرست که هرگز ز خود نرست

ما ز آستان میکده گشتیم سربلند

یا رب ز موج فتنه مبادش اساس پست

جامی به پای خم چو سبو سر بنه که چرخ

خواهد به سنگ حادثه این کاسه را شکست

 
 
 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه