گنجور

 
جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

کز گردش زمانه کشد انتقام ما

آورد آب رفته به جو باغ حسن را

سرو بلند قامت طوبی خرام ما

طاووس وار طوطی جان جلوه می کند

از فر این همای که آمد به دام ما

گاهی می شبانه و گه باده صبوح

بنگر وظیفه سحر و ورد شام ما

جامی به وصف آن لب شیرین شکر شکست

خامش مباد طوطی شیرین کلام ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

صائب تبریزی

هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما

داغ است آفتاب ز ماه تمام ما

آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر

مستی چشم یار ندارد دوام ما

ما را نظر به می نبود، چون دهان شیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه