گنجور

 
جامی

بخرام و باز جلوه ده آن سرو ناز را

پامال خویش کن سر اهل نیاز را

بگذار یک نظاره در آن رو که اهل دل

گیرند کیمیا نظر پاکباز را

خوش آنکه تو نشینی و من پیش روی تو

سازم بهانه بهر سجودی نماز را

حسن تو را ز عشق من آوازه شد بلند

محمود ساخت شهره عالم ایاز را

از شرح سوز درد من ای جان گداختی

پیش که گویم این الم جانگداز را

جولان مده سمند و مبر عقل و دین ز ما

بگذار شهسوار من این ترکتاز را

جامی گرفت خاطر آن مه ز شرح هجر

کوته کن این فسانه دور و دراز را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode