گنجور

 
جامی

ای شهسوار حسن که جانم فدای توست

هر جا سری ست خاک ره باد پای توست

خوش جلوه ده سمند که دفع گزند را

هر سو هزار سوخته دل در دعای توست

مشتاق وصل را که ز هجران به جان رسید

سرمایه حیات امید لقای توست

بیچاره عاشق تو که با درد انتظار

شد در رهت غبار و هنوزش هوای توست

یک خنده کردی و دل ما شد ازان تو

باری دگر بخند که جان هم برای توست

دل چون توانم از تو بریدن که در ازل

آب و گلم سرشته به مهر و وفای توست

جامی گر آن صنم ز تو بیگانه شد مرنج

این بخت بس تو را که سگش آشنای توست

 
 
 
ادیب صابر

تاج سر سخا و سخن خاک پای توست

هرچ از سخن گزیده تر است آن ثنای توست

سلمان ساوجی

من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست

بس نیست؟ این قدر که سرم خاک پای توست

با آنکه رفته در سر مهر تو، جان من

جانم هنوز، بر سر مهر و وفای توست

پرداختیم، گوشه خاطر، ز غیر دوست

[...]

صائب تبریزی

پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست

سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست

طبل رحیل هوش من آواز پای توست

حسرت نصیب دیده من از لقای توست

در پرده های چشم شکر خواب صبح نیست

[...]

افسر کرمانی

خرم دلی که کشته تیغ جفای توست

خرم تر آن که زنده مهر و وفای توست

اینک دلی شکسته و جانی گداخته،

از ما اگر قبول کنی، از برای توست

دل را که بر هوای بزرگی و فرّ و جاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه