گنجور

 
جامی

باز این خمار در سرم از چشم مست کیست

وین ناوکی که خست دلم را ز شست کیست

دل شد ز دست و باز نمی آید این صبا

آن مرغ آشیان وفا پای بست کیست

راحت شمر ز دوست دلا زخم تیغ را

تو تیغ را مبین بنگر کان ز دست کیست

عمری سرم فتاد در آن کوی و کس نگفت

کین سر چو خاک گشته درین راه پست کیست

در دل خیال دوست وطن ساخت بنگرید

کین خانه خراب مقام نشست کیست

آتشکده است سینه چو گویم که دل در او

از بخت تیره هندوی آتش پرست کیست

مست است جامی از غم عشق بتان ولی

کس پی نمی برد ز حریفان که مست کیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode