گنجور

 
جامی

منشور دولتی که ز عشقم میسر است

طغرایش آن خطی ست که بر دور ساغر است

با من ز سعد و نحس مزن دم که خط جام

حرز امانم از خطر چرخ و اختر است

بودم به خواب خوش که رسید از حریم دیر

پیری که رشحه قدحش رشک کوثر است

گفت ای پسر دریغ بود نقد زندگی

در دست آن حریف که مرگش برادر است

برخیز و باده خور که تو را خوابگاه عیش

بیرون ز مهد نه پدر و چار مادر است

ساقی بیا که عشوه گیتی ز ره نبرد

آن را که نشئه می لعل تو در سر است

درده زلال خضر که رفت آنکه گفتمی

زهد مرا اساس چو سد سکندر است

جامی مشو فریفته کین چرخ کوژپشت

چون حلقه از نشیمن اقبال بر در است

در ظل او گریز که عنقای همتش

بر باز زر جناح فلک سایه گستر است