گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

به سر دارم هوای سجده خاک آستانی را

که شاهانند آنجا بنده کمتر پاسبانی را

گدای بی زر و سیمم که با خود یار می خواهم

شه سیمین رکابی خسرو زرین عنانی را

به پیری بر جوانی عاشقم کز عاشقان دارد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

رخت ای ماهرخ، ماهست، ماه دلفریب اما

قدت ای سرو قد، سرو است، سرو جامه زیب اما

به درد دوری و داغ جدائی چند گه خواهم

شکیب و صبر گیرم پیش، کو صبر و شکیب اما

طبیبان چاره ی هر درد می دانند، می دانم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

شب هجران همه دیدند یاران حال زارم را

یکی از حال زار من نکرد آگاه یارم را

نباشد غیر برگ زرد و نارد جز بر حسرت

نهال آرزویم را و نخل انتظارم را

مکن آشفته آن زلف پریشان را چنین، تا کی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

برد آن نامسلمان گر دل و جان اینچنین ما را

نه دل خواهد به جا ماندن مسلمانان به دین ما را

کند آنکس که منع از دیدنت ای نازنین ما را

ببیند گر تو را معذور دارد بعد ازین ما را

به جرم عشقبازی منع ما تا کی کنی زاهد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

از آن مژگان تر جاروب کردم آستانش را

که با من در میان نبود غباری پاسبانش را

در این باغم من آن بلبل که چون بست آشیان بر گل

برد از شاخ اول از دوم شاخ آشیانش را

مریض عشق بیمار است محمل کو در این عالم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

چه باشد گر ترا ویرانه ی من خانه ای باشد

تو گنجی گنج را جا گوشه ی ویرانه ای باشد

نباشد بزم تو جای من دیوانه جای من

به کنج گلخنی یا گوشه ی ویرانه ای باشد

ز پا اندازدم اندوه دوران گرنه یک ساعت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

به عالم شادمان رندی زید کز هر غمی خندد

به او گر عالمی گریند او بر عالمی خندد

خوشا رندی که بر نیک و بد عالم همی خندد

به او گر عالمی خندند او بر عالمی خندد

خوش آن بیدل که یارش گر زند زخم ار نهد مرهم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

نمی خواهی دلم چون شاد [و] می خواهی غمین باشد

نباشد آنچنان یارب الهی اینچنین باشد

برم جورت که بردن جور نیکویان بود نیکو

کشم نازت که ناز نازنینان نازنین باشد

گر از دست تو باشد زخم باشد بهتر از مرهم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

دلش دادم که با او همدم و هم خانه خواهم شد

بمن او شمع خواهد گشت و من پروانه خواهم شد

ندانستم که چون دل برد از من چون پری پنهان

نهان خواهد شد و من از غمش دیوانه خواهم شد

به این حسن و به این عشق ای صنم چون لیلی و مجنون

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

مرا با یار خود ای کاش بگذارند و کار خود

که من از گفته ی یاران نگویم ترک یار خود

نکردم در دیار خود چو شکر وصل یار خود

شدم از یار خود مهجور و هم دور از دیار خود

شبم خوش بود و روزم خوش به وصل دلبری روزی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

به من هر روز آن پیمان گسل پیمان از آن بندد

که روز دیگر آن را بگسلد با دیگران بندد

بنوخط گلرخی دل بستم آه از حسرت مرغی

که در پایان گل بر شاخ گلبن آشیان بندد

ز گل صد دست افزون بست گلبن وه چه حالست این

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دلم با ناتوانی پاس چشم یار هم دارد

چو بیماری که دارد بیم جان بیمار هم دارد

ندارم زهره تا گویم بکش یکبار [و] فارغ کن

وگرنه قاتل من رحم این مقدار هم دارد

من و جورش که مخصوص منست آن مرحمت ورنه

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

ندانستی گرم شاد از نگاه گاه گاه خود

چرا یکباره ام محروم کردی از نگاه خود

رقیبم در بهشت وصل و من در دوزخ هجران

نمی دانم ثواب او نمی یابم گناه خود

کشم گر آه گرمی سوزد آهم چرخ را دانم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

ز ما ترک سهی‌قدان رعنا برنمی‌آید

اگر از غیر برمی‌آید از ما برنمی‌آید

تنم شد خاک و در دل خارخار گل‌رخان باقی

گلم از گل برآمد خارم از پا برنمی‌آید

به ناکامی نمودم عمر صرف وی ندانستم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

خوشا بادی که با آن باد گرد کوی یار آید

خوشا گردی که از دنبال گرد آن شهسوار آید

بهار مردم آن باشد که سرو و گل به بار آید

بهار عاشقان کان سرو قد گلعذار آید

به بالین من آمد یار و رفت و برنیامد جان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

نمی‌گویم ترا مهر و وفا اصلا نمی‌باشد

برای غیر می‌باشد برای ما نمی‌باشد

به بزم چون تو شاهی نیست جا چون من گدایی را

گدایان را بلی در بزم شاهان جا نمی‌باشد

بده بوسی و بستان نقد جان می باش گو ارزان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

نهادم بهر شرح شوق هر گه خامه بر کاغذ

ز آهم خشک شد خامه ز اشکم گشت تر کاغذ

چو یعقوب از بر من برده یوسف طلعتی دوران

به اقلیمی که نفرستد پسر بهر پدر کاغذ

نکرد از کاغذی روزی دلم خوش روزگارش خوش

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

دل هر کس به کاری خوش من و عشق نگاری خوش

که چون عشق نگاری خوش نباشد هیچ کاری خوش

چه خوش روزی بود خرم چه خرم روزگار خوش

که باشد دوستی از دوستی یاری ز یاری خوش

برآر امیدش ای امیدگاه من که خوش باشد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

اگر روزی دهم صد بار جان نادیده دیدارش

بسی زان به که روزی بنگرم در بزم اغیارش

به حال مردنم از رشک او با غیر در صحبت

چسان یارب ز حال خویشتن سازم خبردارش

به خاک کویش ار نسپاردم پیش سگان او

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

دلارامی که غافل نیستم یک لحظه از یادش

مباد از یاد من هرگز غمی در خاطر شادش

به هر گلشن که گردد جلوه گر قد چو شمشادش

به صد دل چون صنوبر بنده گردد سرو آزادش

مگو ای همنشین بهر چه دادی دل به دست او

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳