گنجور

 
رفیق اصفهانی

رخت ای ماهرخ، ماهست، ماه دلفریب اما

قدت ای سرو قد، سرو است، سرو جامه زیب اما

به درد دوری و داغ جدائی چند گه خواهم

شکیب و صبر گیرم پیش، کو صبر و شکیب اما

طبیبان چاره ی هر درد می دانند، می دانم

من بیچاره را دردیست در دل، از طبیب اما

بود تا چند وصل او برای غیر و من یارب

وصال خویش و هجر غیر خواهم عنقریب اما

همیشه حسرت وصلم به دل بود و نبود آخر

بجز حسرت، نصیب این دل حسرت نصیب اما

تو بی من گر خوشی ای رشک سرو و گل خوشت باشد

بود خوش سرو و گل با قمری و با عندلیب اما

رفیق از جور یارم نیست افغان نالم و گریم

شب و روز از جفای غیر و بیداد رقیب اما