گنجور

 
رفیق اصفهانی

مهی دارم ندیده کس مثالش

فزون از مهر و بیش از حد جمالش

به قد سرو چمن در شرمساریش

برخ ماه فلک در انفعالش

به دور ماه رخ از هاله خطش

به کنج لعل لب از مشک، خالش

ندیده دیده ی گردون نظیرش

نزاده مادر دوران همالش

ز ماه چارده بگذشته در حسن

هنوز از چارده نگذشته سالش

پریشان خاطران آشفته حالان

پریشان خاطر و آشفته حالش

کم از عمری و بیش از ساعتی نیست

شب هجرانش و روز وصالش

دمی خوش، لحظه ای خرم نگردد

دلم بی یاد و جانم بی خیالش

رفیق از هجر او گر من ملولم

مبادا از ملال من ملالش