گنجور

 
رفیق اصفهانی

ای کرده ز خود بی خبرت یاد خداداد

غافل مشو از حسن خداداد خداداد

گر پر شود از لیلی و شیرین همه عالم

مجنون خدا دادم و فرهاد خداداد

آموخت به طفلی چه قدر شیوه ندیدم

استاد به استادی استاد خداداد

خواهم همه با خود ستم او که نیابد

جز من دگری لذت بیداد خداداد

اول قدم از پا فکند سرو روان را

مستانه خرامیدن شمشاد خداداد

آمد به لبم ارچه رفیق از غم او جان

یارب نرسد غم به دل شاد خداداد