آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح حضرت صاحب الامر (ع)
دمید از شاخ زرین گل، چکیدش سیمگون شبنم؛
عیان شد طلعت عیسی، فشاند از شرم خوی مریم
نفس زد صبح و، ز انفاسش، ادیم خاک شد جنبان؛
چنان کز نفخ روح آویخت جان در قالب آدم!
شرار افشان، ز دود نار نمرودی خلیل است این؟!
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح مسیح عهد و بطلمیوس عصر اقلیدس دوران میرزا محمد نصیر طبیب فرموده
فرود آمد چو شاه اختران، زین نیلگون توسن
افق را نعل سیمین هلال افتاد بر دامن
شب آمد شد سلیمان فلک در خلوت مغرب
فروزان حلقه ی انگشتری ز انگشت اهریمن
گریزان شد ز ضحاک فلک، جمشید خور اینک؛
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را
نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را
گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را
باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را
نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را
مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را
درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل؛
نه جغدم کو بهر ویرانه خوش کرد آشیانی را!
دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
سر آمد روز هجر و، با توام لب بر لب است امشب؛
شبی کز عمر بتوانش شمردن، امشب است امشب
طلوع صبح، از آن چاک گریبان میدهد یادم؛
نگاهم ز اول شب تا سحر، بر کوکب است امشب!
به یارب گفتنم، بس شب سر آمد در تمنایت؛
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
حیات جاودان بخشد بعاشق لعل خندانت
بود سرچشمه ی آب بقا چاک زنخدانت
نباشی گر تو شمع تربت ما نیست دلسوزی؛
که افروزد چراغی بر سر خاک شهیدانت!
نمیدانی چرا شد چاک تا دامن گریبانم؟!
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
نهم بر خاک پهلو شب، به این امید در کویت
که ننشیند کسی از همنشینان روز پهلویت
فغان، کامشب که دارم راه در بزم تو، از غیرت
بسوی غیر باید بنگرم، تا ننگرد سویت!
در این گلشن، که هر مرغی گلی جوید، من آن مرغم
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دلم، تاب تغافل، طاقت آزار هم دارد؛
ننالد زیر تیغت، صبر این مقدار هم دارد
ز حرف دوستی افتادم از چشمش، عجب دارم؛
که این رنجش که از من غیر دارد، یار هم دارد!
دل از آه طبیبم شاد شد، کش سوخت بر من دل؛
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
پس از کشتن، نه بر سر قاتلم از کین نمیماند
چو میرد کس، طبیبش بر سر بالین نمیماند!
ز خسرو تلخ شد فرهاد را چون کام، دانستم
که شیرین کام خسرو نیز از شیرین نمیماند
به روی من که بودم باغبان، در بستی و غافل
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
کسی کز رشک نتواند که روزی با منت بیند
چه خواهد کرد اگر شب دست من در گردنت بیند؟!
شهید عشق، وقتی دامنت گیرد، که در محشر
نشانی جز نشان خون خود بر دامنت بیند
چه میپرسی زمن، کز دوست ای همدم چها دیدی؟!
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
به حسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود
سزای من که از اول نکردم فکر کار خود
رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او
نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود
غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛
چو مرغی کو جدا افتاده باشد از همآوازش!
همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی
که خون میریزد از بال کبوتر وقت پروازش
بر آن در شب ز غوغای سگان بودم به این خوشدل
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
به من باد صبا در پرده گوید کاش پیغامش
که از غیرت دهم جان بشنوم از غیر چون نامش
خدا را ای رقیب امشب ز افسونی که میدانی
بگو شاید بخوانم تا کنم با خویشتن رامش
من از شوق گرفتاری گشودم بال و پر همدم
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
اگر نه احتراز از شادی اغیار میکردم
به هرکس میرسیدم، شکوهای از یار میکردم
ز من، بیرحمیات کس نشنود؛ چون پیش ازین مردم
تو را بیرحم میگفتند و، من انکار میکردم!
به امیدی، که فردا پیش او گویند حال من
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
نمیگویم نمیکردی اگر شادم چه میکردم؟!
بغم خود را، اگر عادت نمیدادم چه میکردم؟!
بجز من، نیستش صیدی بدام و، این بود حالم؛
اگر صید دگر میداشت صیادم چه میکردم؟!
شدی از ناله ام دلتنگ و، گفتی: سازم آزادش
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
در آن ساعت که به گرد تو ای خودکام میگردم
دعا میگویم و، آماده دشنام میگردم!
کجا تاب شنیدن داری از قاصد پیامی را
که من از گفتنش بیصبر و بیآرام میگردم؟!
نمیآید اجل سوی من و، میگوید این: مسکین
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
نیم غمگین، ولی خود را غمین از بهر آن دارم؛
که تا ذوق غم عشق تو، از مردم نهان دارم
سرت گردم، بکش تیغ از میان و، جانفشانی بین؛
نمردم این قدر هم، بازتاب امتحان دارم!
کدامین دل ز آهم نرم گردد؟! ساده لوحی بین؛
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
غمین، چند از برت با چشم خون آلود برخیزم؟!
رها کن، تا جمالت بینم و خشنود برخیزم!
نشانده بر درت ناخوانده شوقم، تا چه فرمایی؟
اگر مقبول بنشینم، وگر مردود برخیزم؟!
پس از دیری نشستم دوش، چون در گوشهای سرمست
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
شبی کت، غیر هم بزم است، اگر بیرون در باشم
از آن بهتر که پیشت باشم و با چشم تر باشم
به پیغامی، مرا هر شب نشانی بر سر راهی
که از راه دگر هر جا روی من بیخبر باشم
بشهر آوازه ی لطف تو، با هر ناکس افتاده
[...]

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
فقیرم، غیر آن درگاه، درگاهی نمیدانم!
غریبم، غیر راه کوی او، راهی نمیدانم؟!
قدی داری خرامان، نخل یا سروی نمییابم؟!
رخی داری فروزان، مهر یا ماهی نمیدانم؟!
نهانم کشت غیر و، دانم آگاهی ازین یارا
[...]
