نیم غمگین، ولی خود را غمین از بهر آن دارم؛
که تا ذوق غم عشق تو، از مردم نهان دارم
سرت گردم، بکش تیغ از میان و، جانفشانی بین؛
نمردم این قدر هم، بازتاب امتحان دارم!
کدامین دل ز آهم نرم گردد؟! ساده لوحی بین؛
که یک ناوک بزه مانده و قصد صدنشان دارم
مرا چند ای فلک از کوی او آواره میسازی
بمحشر نیستم لال، این قدر آخر زبان دارم
چو بیخود گفتگویی سر کنم، آذر مرنج از من؛
که چون دیوانگان با خود، حدیثی در میان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و درد عشق سخن میگوید. او نگران است که این غم را از دیگران پنهان کند و نشان میدهد که چقدر برای عشق خود آماده فداکاری است. او به کائنات اعتراض میکند که چرا او را از معشوقش دور میکند و بر این نکته تاکید دارد که حتی در سختیها هم زبانش بند نخواهد آمد. همچنین اشاره میکند که گفتگوهای درونی او ممکن است به نظر دیوانگی بیاید، اما این حالت ناشی از عشق و احساسات عمیق اوست.
هوش مصنوعی: نیم غمگین هستم، اما به خاطر عشق تو خودم را ناراحت نشان نمیدهم؛ چون میخواهم لذت درد عشق تو را از دیگران پنهان نگاه دارم.
هوش مصنوعی: من آمادهام که جانم را فدای تو کنم؛ هرچند که به این اندازه آزمایش را تحمل کردهام، هنوز هم توانایی ادامه دادن دارم!
هوش مصنوعی: کدام دل با آهم نرم میشود؟! سادهدلی کن، من یک تیر بیهدف دارم و میخواهم صد نشانه بزنم.
هوش مصنوعی: چرا ای آسمان، مرا از دیار محبوبم بیخانمان میکنی؟ در روز محشر، من سکوت نمیکنم و به اندازه کافی حرف برای گفتن دارم.
هوش مصنوعی: اگر من به سخنانی بیمورد بپردازم، تو آزردهخاطر نشو؛ زیرا من نیز مانند دیوانگان، در ذهن خود گفتگویی دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.