گنجور

 
آذر بیگدلی

دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را

مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را

درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل؛

نه جغدم کو بهر ویرانه خوش کرد آشیانی را!

دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم

که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را

بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب

که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را

کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند

که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را!

توانایی بازوی تو را، ای صید کش دانم؛

که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟!

نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم

شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس

که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را

ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت

مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را

ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب

[...]

مولانا

عطارد مشتری باید‌، متاع آسمانی را

مهی مریخ‌چشم ارزد‌، چراغ آن جهانی را

چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

یکی جان‌ِ عجب باید که داند جان فدا کردن

[...]

حکیم نزاری

نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را

دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را

به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را

به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را

چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری

[...]

نظیری نیشابوری

کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را

به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را

سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد

که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را

به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است

[...]

کلیم

از آن چشمی که می‌داند زبان بی‌زبانی را

نکویان یاد می‌گیرند طرز نکته‌دانی را

به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی

درازی عیب می‌باشد قبای زندگانی را

نمی‌خواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه