دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را
مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را
درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل؛
نه جغدم کو بهر ویرانه خوش کرد آشیانی را!
دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم
که با خود مهربان سازم دل نامهربانی را
بیابان محبت را، ندانم کیست خضر امشب
که ره گم کرده می بینم، ز هر سو کاروانی را
کنون راندی مرا از کوی خود ای گل، بدان ماند
که فصل گل کسی راند ز باغی باغبانی را!
توانایی بازوی تو را، ای صید کش دانم؛
که خواهد ورنه از تو خون صید ناتوانی را؟!
نخواهم رفت از کوی بتان آذر، مگر بینم
شبی روزی نباشد پاسبانی آستانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر ناتوانی و دلتنگی شاعر را به تصویر میکشد. او به احساس تنهایی و ناکامی در عشق اشاره میکند و از عدم توانایی خود در ایجاد ارتباط عاطفی صحبت میکند. شاعر در جستجوی محبت و مهربانی است، اما به نظر میرسد که دنیا و اطرافش او را رها کردهاند. او به خاطراتی از باغ و گلستان اشاره میکند و احساس میکند که جایی در این گلشن ندارد. شعر به نوعی نالهای از دلشکستگی و جستجوی عشق و زیبایی است که در آن امید و ناامیدی در هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: در لحظه مرگ، چون من که ناتوانم، اگر تو مرا زنده کنی، میتوانی تمام جهان را به خاطر حسادت من به چالش بکشی.
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، محل من باید باشد ای گل، بلبل من! نه جغدی که در خرابهها آشیانه خوشی درست کرده است.
هوش مصنوعی: متأسفانه، عمرم صرف محبت و مهربانی شده است، اما نمیتوانم با دل بیعاطفم مهربان بشوم.
هوش مصنوعی: در بیابان عشق، نمیدانم امشب چه کسی مانند خضر (سخنگوی راه) در اینجا است، چون از هر طرف کاروانهایی را میبینم که راهشان را گم کردهاند.
هوش مصنوعی: تو اکنون مرا از کوی خود راندی، ای گل. این کار به مانند این است که در فصل گل، باغبانی از باغ خود کسی را براند.
هوش مصنوعی: من میدانم که تو به قدری قوی هستی، ای شکارچی، که اگر بخواهی میتوانی حتی از شکار ضعیفتر هم خون بگیری.
هوش مصنوعی: نمیخواهم از محله محبوبی که معشوقان آنجا هستند بروم، مگر این که شبی را ببینم که بر درگاه آنجا هیچ نگهبانی نباشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.