گنجور

 
آذر بیگدلی

کسی کز رشک نتواند که روزی با منت بیند

چه خواهد کرد اگر شب دست من در گردنت بیند؟!

شهید عشق، وقتی دامنت گیرد، که در محشر

نشانی جز نشان خون خود بر دامنت بیند

چه میپرسی زمن، کز دوست ای همدم چها دیدی؟!

الهی آنچه من از دوست دیدم، دشمنت بیند!

ندارد دیده هر دم تاب دیدارت، مگر گاهی

چو ماه از گوشه ی بام و، چو مهر از روزنت بیند!

به تن پیراهن صبرم قبا شد، دیده ام تا کی

چو گل با هر خس و خاری بیک پیراهنت بیند؟!

هزارت بلبل خوش نغمه هست و، آذر از غیرت

نمی‌خواهد به جز خود بلبلی در گلشنت بیند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode