گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۵

 

فزون شد عشق جانان روز تا روز

کجا زین پس شب ما و کجا روز

ز بیهوشی ندانم روز و شب را

شبم گویی یکی گشته ست با روز

دل است این، هیچ پیدا نیست، با خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۶

 

ز من چو دل ربودی رفت جان نیز

که در دل داشت شوقت این و آن نیز

ز یاقوت لبت ما را طمعهاست

کز او زنده ست جان و هم روان نیز

رقیبت را مده دشنام ازان لب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۷

 

گشادی چشم خواب آلود را باز

در فتنه به عالم کرده ای باز

به دور ماه رویت زلف شبرو

پریشان کاری اکنون کرد آغاز

خط سبزت، اگر نه خضر وقت است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲

 

تعالی الله، چه دولت داشتم دوش

که بود آن بخت بیدارم در آغوش

چو در گرد سر خود گشتنم داد

ز شادی پای خود کردم فراموش

دران چشمی که نی خفته نه بیدار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

 

مرا کاری ست مشکل با دل خویش

که گفتن می نیارم مشکل خویش

خیالت داند و چشم من و غم

که هر شب در چه کارم با دل خویش؟

ز واپس ماندگان یادی کن آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۴

 

دل من برد، نتوان یافت بازش

که دستی نیست بر زلف درازش

شدم در کندن جان نیم کشته

ز چشم نیم مست و نیم نازش

به من بخشید اجلهای خود، ای خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۵

 

دل من چون شود دور از وثاقش

که ماند آویخته ز ابروی طاقش

عجب سیاره ای دارد دل من

که می سوزد جهانی ز احتراقش

هزارم دیده باید گاه جولانش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۶

 

اگر چه پرسش من نیست رایش

رها کن تا بمیرم زیر پایش

زمین را بهره زان پا و سرم دور

به غیرت هر دم از خاک سرایش

سر ما در کمند و شه به جولان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۶

 

دو چشمت آفت دل‌هاست هر یک

دو زلفت عقد مشکل‌هاست هر یک

شکن‌های سر زلف کج تست

فرامشخانه دل‌هاست هر یک

نشیمن‌ها که بر خاک در تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۱

 

خهی در هر نظر چون خویش مقبول

چو من صد بیش در کوی تو مقتول

کنم اندر جمالت عقل و دانش

چو بیند مصلحت در خویش معزول

خوی حسنی که از رویت چکیده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۲

 

مرا بهرت خصومتهاست با دل

کنون با من درین سودا و با دل

اگر باد سر زلفت همین است

کجا ما و کجا جان و کجا دل

ز تو از گوشه چشمی اشارت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۳

 

نگارا، صحبت از اغیار بگسل

گل خندان من، از خار بگسل

نخست از بند جان پیوند بگشای

پس آنگه دوستی از یار بگسل

ندانم تا که گفت آن بی وفا را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۴

 

زهی زلفت شکسته نرخ سنبل

گلستان رخت خندیده بر گل

رسانده خط یاقوت تو ریحان

کشیده خط به کافور تو سنبل

عروسی را که او صاحب جمال است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۵

 

مسلمانان برفت از دست من دل

چو دیدم آنچنان شکل و شمایل

جهانی را بدین شکل و شمایل

همی بینم چو خود امروز مایل

زهی صانع خدا کز لطف بنگاشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۶

 

بیا ساقی که ما در می فتادیم

به خدمت پیش میخواران ستادیم

سر رندی چو گم کردیم در فسق

کلاه صوفیان را کج نهادیم

رها کن غرقه گردیم ار برانیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۷

 

به رخ خاک درت رفتیم و رفتیم

دعای دولتت گفتیم و رفتیم

ز روی خویش کردی دور ما را

چو گیسویت برآشفتیم و رفتیم

جفاهای ترا با کس نگفتیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۸

 

همی دزدی ز من اندام چون سیم

کدامین سیم دزدت کرد تعلیم

ز بهر سیم پیشانی گره چیست؟

گره تا چند بتوان بست بر سیم

بتان آزری بشکن ازان روی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۹

 

سفر کردند یاران جان ما هم

بسی بیگانگان و آشنا هم

ز ما یک بار برکندند دل را

ز صحبت خیمه مهر و وفا هم

چه تاب رنج راه آن نازنین را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۰

 

ببستی چشم من ز افسون زبان هم

دلم بردی نه تنها بلکه جان هم

خرابم می کنی از رخ، ز لب نیز

ازینم می کشی، جانا، از آن هم

ز تیر تست ما را دعوی خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۱

 

بتی هر روز بر دل میر سازم

به خوردن خون خود را تیر سازم

تنی پیرم گرفتار جوانان

بدین طفلی چه خود را پیر سازم؟

دل پاره نیارم دوخت هر چند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode