گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مسلمانان برفت از دست من دل

چو دیدم آنچنان شکل و شمایل

جهانی را بدین شکل و شمایل

همی بینم چو خود امروز مایل

زهی صانع خدا کز لطف بنگاشت

از این سان صورتی از آب و از گل

نباشد چون جمالت مجلس افروز

اگر خورشید بنشیند به محفل

دلم منزل به زلفت کرد، گویی

نخواهد رفت ازین فرخنده منزل

تنم کز خاک گردد نقش مهرت

ز نعش جان نخواهد گشت زایل

ملامت می کنند اصحاب ما را

ز درد ما مگر هستند غافل

ندارم طاقت درد فراقت

فراق دوستان کاری ست مشکل

درین ره، خسروا، دیوانه می باش

نمی باید شنیدن پند عاقل

 
 
 
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه