گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خهی در هر نظر چون خویش مقبول

چو من صد بیش در کوی تو مقتول

کنم اندر جمالت عقل و دانش

چو بیند مصلحت در خویش معزول

خوی حسنی که از رویت چکیده

بشسته دفتر معقول و منقول

گریزان کژکژ از بالای تو سرو

نگردد عرض بیش از قامت طول

تو، ای دانا که عاشق را دهی پند

مکن دل در غم بیهوده مشغول

بسی دیدم فلاطون و ارسطو

شده در عاشقی مجنون و بهلول

فرو خوان قصه شیرین و خسرو

که زو لیلی و مجنون هست مسجول

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فخرالدین اسعد گرگانی

به روزت شیر همراه و به شب غول

نه آبت را گذر نه رود را پول

همام تبریزی

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول

بود دایم به سودای تو مشغول

گر از رویت نیابد عقل نوری

ز بینایی شود جاوید معزول

مثال روی تو با دیدۀ ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه