گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مرا بهرت خصومتهاست با دل

کنون با من درین سودا و با دل

اگر باد سر زلفت همین است

کجا ما و کجا جان و کجا دل

ز تو از گوشه چشمی اشارت

ز ما عقل و ز ما جان و ز ما دل

دل ار بیگانه گشت از من، نرنجم

که عاشق را نباشد آشنا دل

به خون گرم دل پیوست با دوست

بدینسان چون توان کردن جدا دل

مرا گویی که جانت از چیست در سوز؟

بلا شد جان مرا، جان را بلا دل

بماندم در بلای دل که یارب

مبادا هیچ کس را مبتلا دل

چه گویندم که دل نه، پند بشنو

که صد منزل ز من راهست با دل

به یک دلدار بس کن، خسروا، زآنک

نبندد هیچ عاشق جا به جا دل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

بسی بر خواند ازین افسانه با دل

چو عشق آمد کجا صبر و کجا دل

اوحدی

طرب پیوند خواهد کرد با دل

روا گشت آنچه می‌جست از خدا دل

محتشم کاشانی

الا ای نوجوان سلطان عادل

زبانها متفق گردیده با دل

بیدل دهلوی

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل

که درد آید اگر گویم بیا دل

جمالت مقصد چشم است‌، کو چشم؟

غمت باب دل است اما کجا دل؟

سراپا ناله می‌جوشیم چون موج

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه