گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دل من چون شود دور از وثاقش

که ماند آویخته ز ابروی طاقش

عجب سیاره ای دارد دل من

که می سوزد جهانی ز احتراقش

هزارم دیده باید گاه جولانش

که بندم فرش در راه براقش

مکن ضایع، طبیبا، مرهم خویش

که خوش می سوزم از داغ فراقش

گزیده شد دلم از جان که جانش

سگ دیوانه شد در اشتیاقش

کجا با چون تو سیمین ساق ماند

درخت گل که پر خار است ساقش

جفاهای ترا گردان کند چرخ

نرنجی جان خسرو از نفاقش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

که من نادیده او را در فراقش

چو شمعم جان بلب پُر اشتیاقش

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
کمال خجندی

که چون در گل بماندی زاشتیاقش

چگونه می کشی بار فراقش

امیرعلیشیر نوایی

خوش آنکو اندرین دیر مخالف

به کس یاری نه افتاد اتفاقش

که گر بر طبع دوران اوفتد یار

بلای دل بود هردم نفاقش

و گر طبع ترا افتد موافق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه