گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گشادی چشم خواب آلود را باز

در فتنه به عالم کرده ای باز

به دور ماه رویت زلف شبرو

پریشان کاری اکنون کرد آغاز

خط سبزت، اگر نه خضر وقت است

چرا شد با لب جان بخش دمساز؟

به بستان گر روی، در سجده آید

به پیش قامتت سرو سرافراز

ربودی دل ز من، وانگه سپردی

به دست طره دلدوز غماز

چه جای جان که بر دل می زند تیر؟

چو گردد ترک چشمت ناوک انداز

اگر ندهی به عمری کام خسرو

روا باشد، به غیر او مپرداز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو نیکویی کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مگر یاری درافتد محرم راز

که مرموزی توان گفتن بدو باز

ولی ترسم که گفتستند نتوان

به خورد صعوه دادن لقمهٔ باز

توانم آشنایی داد با دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه