دل من برد، نتوان یافت بازش
که دستی نیست بر زلف درازش
شدم در کندن جان نیم کشته
ز چشم نیم مست و نیم نازش
به من بخشید اجلهای خود، ای خلق
که میرم هر زمان در پیش بازش
چرا محمود از غیرت نمیرد؟
که میرد دیگر پیش ایازش
به کار دوست جان هم نیست محرم
که با بیگانه نتوان گفت رازش
رها کن تا کف پایت ببوسم
پس آنگه شویم از اشک نیازش
شبی خواهم به بالینت شوم شمع
تو در خواب خوش و من در گدازش
دلم افتاد در چوگان زلفش
به بازی گوی دیوانه مسازش
جفاها می کنی بر من، مکن شرم
که شد شرمنده، خسرو زان نوازش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از یک عشق عمیق و پر درد سخن میگوید. او میگوید که دلش به شدت به محبوب (دوست) وابسته است و هیچ کس نمیتواند به جا او را دوباره بیابد. شاعر به شدت در عشق غرق شده و از چشمهای محبوب که نیمه مست و نیمه ناز هستند، جاذبهای احساس میکند که او را میکشد. او به دیگران میگوید که مرگ و مشکلات را تحمل میکند تا فقط یک لحظه دیگر به محبوبش نزدیک شود. شاعر آرزو دارد که روزی در کنار محبوبش به آرامش برسد و در دل شب به او نزدیک شود، در حالی که او در خواب است و شاعر در غم دوری از او میسوزد. در نهایت، شاعر از محبوبش میخواهد که دست از آزار او بردارد و از شرم به خاطر محبتهایش، خود را نرنجاند. این شعر پر از احساسات عمیق و تمثیلهایی است که نشاندهندهٔ شدت عشق و دردهای ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: دل من را برد، اما نمیتوان بازگرداندش، چون دستی برای رسیدن به موهای بلند او نیست.
هوش مصنوعی: من در حال کنار زدن جان خود هستم، در حالی که نیمی از من به خاطر نگاه مست و نازک او کشته شده است.
هوش مصنوعی: ای مردم، زندگیام به شما واگذار شده است، چون هر لحظه که به سمت مرگ میروم، دوباره به زندگی برمیگردم.
هوش مصنوعی: چرا محمود به خاطر غیرتش نمیمیرد؟ چون که ایازش جلوتر رفته و او را ترک کرده است.
هوش مصنوعی: دوست را نباید به کسی معرفی کرد، چون رازهای او را نمیتوان با بیگانه در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: بگذار تا پاهایت را ببوسم، سپس با اشک حس نیاز به هم نزدیک شویم.
هوش مصنوعی: شبی در کنار تو خواهم بود، تو در خواب خوش هستی و من در حال ذوب شدن از عشق و علاقهام به تو.
هوش مصنوعی: دل من در جاذبه زلف او به بازی رفته است، مبادا که به آن دیوانگی دامن بزنم.
هوش مصنوعی: تو نسبت به من بیرحمی میکنی، اما باید شرمنده باشی که خسرو به خاطر محبتهایت شرمنده شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزاران گونه بنماید نیازش
به شیرین لابه و نیکو نوازش
وزان دیبا که میبستم طرازش
نمودم نقشهای دل نوازش
همی ناگاه مرگ آید فرازش
کند از هرچ دارد خوی بازش
زهی امی، نظر بر لوح بازش
قلم سر گشته در سودای رازش
بی نصیحت مباش دمسازش
با کس اندر میان منه رازش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.