گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

«یحبه و یحبونم » چنین فرمود:

که انعقاد محبت ز جانب ما بود

مگر در آینه جان جمال خود را دید

از آن سبب که همو شاهدست و هم مشهود

بلی حیات ازل داد داد موجودات

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

مقام ما بسر کوی یار خواهد بود

که بر بهشت برین اختیار خواهد بود

بهر کجا که نشینم دمی، ز فرقت تو

زخون دیده و دل لاله زار خواهد بود

دلم زدست شد، ای دوست، دستگیری کن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

تعینات جهان در میان بیم و امید

ز آسمان بزمین وز ذره تا خورشید

همه بر غبت خود در جهان کون فساد

کمال خود طلبد از خدای خود جاوید

کمال خاک نبات وکمال او حیوان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

«یحبهم » ز چه رو گشت آن مراد مرید؟

مگر در آینه جان جمال خود را دید؟

جمیل بود محب جمال خود دایم

هزار گونه گل از بوستان خود می چید

زمان زمان زخدا در جهان جان خبرست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

بیا، بیا، که غریبیم و عاشقیم و نزار

بیا، بیا، که نداریم بی تو صبر و قرار

بیا، که بی تو ز افراط آرزومندی

مرا دلیست درو صد هزار شعله نار

بداغ عشق تو دل را هزار عز و شرف

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

اگرچه خسرو عالم شوی و گر فغفور

بنام نیک توان بود در جهان مشهور

خلیفه زاده حقی بصورت و معنی

بپنج روزه فانی چرا شوی مغرور؟

شراب خاص خدا نوش کن، که نوشت باد!

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

چو نازنین جهانی بحسن خویش بناز

که پیش ناز تو میرم بصد هزار نیاز

دلم غریب هوای دیار تست، بیا

دمی بحال غریب دیار خود پرداز

گرم بروضه صدر جنان برند چه سود؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

ز چشم گوشه نشینان نشان سودا پرس

سواد زلفش از آشفتگان شیدا پرس

مرا، که مست و خرابم، ز جام و ساقی گوی

حدیث توبه و تقوی ز شیخ و مولا پرس

کمال ذوق ز مستان بی دل و دین جوی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

بآرزوی تو در خاک می روم، در خاک

بجست و جوی تو از خاک برجهم چالاک

جهان بگشتم و آفاق را سفر کردم

ندیده ام بجمال تو از سمک بسماک

اگر دمی نظری جانب من اندازی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

چه بود قصه لیلی درین نشیمن خاک؟

چه بود حالت مجنون رند دامن چاک؟

خدای داند احوال جنس موجودات

«الهی، انت الهی و لا اله سواک »!

شراب ناب ز جام جمال لیلی خورد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

بیار، ساقی عشاق، جام مالامال

هزار نعره مستان، هزار بانگ «تعال »!

بیار، ساقی، از جامهای دوشینه

که بی تو جان و دلم را ز تن گرفت ملال

دلم، که مست خرابست باده می جوید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

مقررست و معین، برای اهل کمال

هزار بانگ «تعالی »، هزار جام زلال

ز فکر هر دو جهانم خلاص داد تمام

شراب ناب الهی، ز جام مالامال

سؤال صوفی صافی ز عاشق و معشوق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

خدای را چو ندانی، چه فقه و چه معقول؟

بدوست راه نبردی، مگو حدیث فضول

ز آفتاب جهانتاب عشق گرم شدیم

فراغتیم ز عالم، چه جای رد و قبول؟

سخن ز ممکن و محدث مگو، ز واجب گو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

بیا، که نوبت رندیست، عاشقم، مستم

بریدم از همه عالم به دوست پیوستم

حبیب جام می خوشگوار داد به دست

هنوز می‌جهد از ذوق جام او دستم

مرا پیاله مده، جام یا صراحی ده

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

سفر گزیدم و آهنگ آن جهان کردم

برای حضرت جانان وداع جان کردم

چو اعتماد ندیدم درین دیار غرور

چو عقل کل سفر ملک جاودان کردم

مکان خاک فروغی نداشت چندانی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

بدوستی، که ترا نیک دوست می دارم

بجان دوست، که از غیر دوست بیزارم

یکی چو من نبود در جهان کون و فساد

اگر حجاب دویی را ز پیش بر دارم

گناه بنده عظیم و عذاب دوست الیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

میان آتش سوزان علم فراخته ایم

سعادت دو جهان در ادب شناخته ایم

ز من مپرس که دنیا و آخرت چونست؟

که روز اول این هر دو را بباخته ایم

فراز مرکب تحقیق از برای طلب

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

بقدر جام بود شور و حالت مستان

هزار جان گرامی فدای رطل گران

اگرچه طاقت رطل گران بوسع تو نیست

ز دست ساقی باقی پیاله ای بستان

ازان شراب که مدهوش اوست ملک و ملک

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

بیا، که عشق برافراخت سنجق سلطان

بیا، که شهر شد ایمن ز حیله شیطان

هزار شهر بگردیدم از فلک بفلک

بغیر حضرت السان نیافتم همه دان

هزار عاشق صادق بدند احمد را

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

مقررست و معین بحجت و برهان

که: غیر دوست کسی نیست در مکین و مکان

هزار بار بگفتم، هزار بار هزار

که: قدر خود بشناس، ای خلاصه دوران

نخست منزلت «الله » گوی و خوش می باش

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode