گنجور

 
قاسم انوار

«یحبه و یحبونم » چنین فرمود:

که انعقاد محبت ز جانب ما بود

مگر در آینه جان جمال خود را دید

از آن سبب که همو شاهدست و هم مشهود

بلی حیات ازل داد داد موجودات

که مبتدای وجودست و منتهای و دود

شرابخانه عشقست این جهان و درو

هزار نعره مستان، هزار بیت و سرود

ز عکس حب ازل عشق ما هویدا شد

جمال عشق ز یک رو هزار روی نمود

محبت از تو و جان از تو دین و دل از تو

تویی که بخت بلندی و طالع مسعود

بوهم راه مرو، خویشتن نکو بشناس

که نیم حبه نیرزد حبیب ناموجود

غلام همت آن خاطرم، که در ره عشق

کمینه جرعه جامش هزار دریا بود

بیا، که قاسم بیچاره باد پیما شد

بعذر آنکه همه عمر باد می پیمود