گنجور

 
قاسم انوار

«یحبه و یحبونم » چنین فرمود:

که انعقاد محبت ز جانب ما بود

مگر در آینه جان جمال خود را دید

از آن سبب که همو شاهدست و هم مشهود

بلی حیات ازل داد داد موجودات

که مبتدای وجودست و منتهای و دود

شرابخانه عشقست این جهان و درو

هزار نعره مستان، هزار بیت و سرود

ز عکس حب ازل عشق ما هویدا شد

جمال عشق ز یک رو هزار روی نمود

محبت از تو و جان از تو دین و دل از تو

تویی که بخت بلندی و طالع مسعود

بوهم راه مرو، خویشتن نکو بشناس

که نیم حبه نیرزد حبیب ناموجود

غلام همت آن خاطرم، که در ره عشق

کمینه جرعه جامش هزار دریا بود

بیا، که قاسم بیچاره باد پیما شد

بعذر آنکه همه عمر باد می پیمود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود

چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود

خدای را بستودم، که کردگار من است

زبانم از غزل و مدح بندگانش نسود

همه به تنبل و بند است بازگشتن او

[...]

فرخی سیستانی

همی روی و من از رفتن تو ناخشنود

نگر به روی منا تا مرا کنی پدرود

مرو که گر بروی باز جان من برود

من از تو ناخشنود و خدای ناخشنود

مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو

[...]

ناصرخسرو

از اهل ملک در این خیمهٔ کبود که بود

که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟

هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت

چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود

چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را

[...]

قطران تبریزی

خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود

هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود

نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد

پرندهای بهاری ز بوستان بربود

ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود

بدین بشارت فرخنده شاد باید بود

نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد

ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود

به باغ دولت و اقبال شاخ شادی رست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه