گنجور

 
قاسم انوار

بیا، بیا، که غریبیم و عاشقیم و نزار

بیا، بیا، که نداریم بی تو صبر و قرار

بیا، که بی تو ز افراط آرزومندی

مرا دلیست درو صد هزار شعله نار

بداغ عشق تو دل را هزار عز و شرف

ز جلوهای تو جان را هزار استظهار

بفرض آنکه جهان از قصور پاک شود

محال صرف بود فیض غافر و غفار

مباش غره بگلگونه بهار، ای دل

که در خزان نتوان یافتن گلی بر بار

طریق عقل مقلد، فغان دارا گیر

حدیث عشق مشعبد، هزار دار و مدار

همیشه خاطر قاسم بورد و ذکر شماست

برین حدیث گواهست عالم الاسرار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode