بآرزوی تو در خاک می روم، در خاک
بجست و جوی تو از خاک برجهم چالاک
جهان بگشتم و آفاق را سفر کردم
ندیده ام بجمال تو از سمک بسماک
اگر دمی نظری جانب من اندازی
گذر کنم بزمانی ز انجم و افلاک
بحال خود نظری کن، که جان جانهایی
تویی خلاصه تقدیر و زبده لولاک
چسان لطیف و ظریفی، که از لطافت و حسن
قدم بکلبه احزان من نهی، حاشاک!
تو روح پاکی، اگر حرص و آز بگذاری
بجان پاک تو سوگند می خورم زر پاک
جهان پرست ز نور خدای عز و جل
ولیک دیده اعمش نمی کند ادراک
تو شاه عشقی، اگر خویشتن نگه داری
که گفته اند که: «الله وال من والاک »
بقاسمی نظری کن، که نیک حیرانست
«اله ارض و سمائی و لا اله سواک »
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به مستحقان ندهی هرآنچه داری و باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک
بجان پاک تو ای خواجه احمد شباک
که همچو جان توام بانو پاک از دل پاک
سر من آنجا باشد که خاک پای تو است
وگرچه سر ز شرف برگذارم از افلاک
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
[...]
بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک
که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای
که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
تو شاه تخت وجودی چه جای تست اینجا
[...]
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم
ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک
کدام دل که به خون در نمیکشد دامن؟
[...]
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.