بیا، که نوبت رندیست، عاشقم، مستم
بریدم از همه عالم به دوست پیوستم
حبیب جام می خوشگوار داد به دست
هنوز میجهد از ذوق جام او دستم
مرا پیاله مده، جام یا صراحی ده
خراب و بیخود و مستم، پیاله بشکستم
ز جام شوق تو ما لایزال مست شدیم
چو راه باده ببستند دم فرو بستم
در آرزوی وصال تو سعیها کردم
چو شمع سوخته گشتم ز پای بنشستم
میان توده این خاکدان اسیر شدم
بآرزوی تو از خاکدان برون جستم
بقاسمی نظری کن، که مست مجلس تست
چو مست شوق تو گشتم، ز خویش وارستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عشق و شوق اشاره دارد. شاعر از سرمستی و رندی خود میگوید و ابراز میکند که از دنیا بریده و به دوست پیوسته است. او از جام می خوشگوار یاد میکند و نشان میدهد که عشق و شوق به معشوقش او را به سرخوشی و بیخودی کشانده است. شاعر در تلاش برای وصال معشوق، از درد و سختیهایی که تحمل کرده، سخن میگوید و در نهایت به حالتی از زوال و فنا رسیده است. او به دنبال توجه معشوق است و از عشقش به او به عنوان اصلیترین عامل در زندگیاش یاد میکند.
هوش مصنوعی: بیا و با من بمان، چون اکنون زمانی است که باید شور و شوق زندگی را تجربه کنیم. من عاشق و سرمستم و از همه چیز جز عشق به دوست خود فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: دوست من جام خوشگوار را به دستم داد و هنوز احساس شادی و سرخوشی از آن در من حس میشود.
هوش مصنوعی: به من پیاله نده، جام یا ظرفی بزرگتر به من بده. من خراب و بیخود و مست هستم، پیاله را شکستم.
هوش مصنوعی: ما به خاطر عشق تو همیشه سرمست و شاداب هستیم، حتی وقتی که راه نوشیدن بسته شده، دیگر صحبت نمیکنیم و در سکوت فرو میرویم.
هوش مصنوعی: در تلاش برای رسیدن به تو، بسیار کوشش کردم و به حالت شمعی سوخته درآمدم و از پای نشستم.
هوش مصنوعی: در میان این دنیای خاکی، به خاطر آرزوی تو، گرفتار شدم و از این دنیای مادی بیرون رفتم.
هوش مصنوعی: ای بقاسمی، نگاهی به من بکن؛ چون در این میخانه مست هستی، من نیز از شوق تو مست شدهام و از خودم جدا گشتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم
شگفت ماندهام از بامداد روز وداع
[...]
تو آفتاب بلندی و من چنین پستم
به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم
قدح به دست حریفان باده پیما ده
مرا به باده چه حاجت که روز و شب مستم
درون کعبه دل در شدم طواف کنان
[...]
به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم
اگر چه خَرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد
به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم
چو ذَرِّه گرچه حقیرم ببین به دولتِ عشق
[...]
شنیده ام که بدستار گیوه میگفت
(تو آفتاب بلندی و من چنین پستم)
بجامه متکلف برهنه هم گفت
(بدامنت زفقیری نمیرسد دستم)
کنون که جامه چو من میدری که سر مستم
خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم
زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود
سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم
بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.