گنجور

 
قاسم انوار

مقررست و معین، برای اهل کمال

هزار بانگ «تعالی »، هزار جام زلال

ز فکر هر دو جهانم خلاص داد تمام

شراب ناب الهی، ز جام مالامال

سؤال صوفی صافی ز عاشق و معشوق

کلام زاهد خودبین همه خیال و محال

بپیش ساقی باقی رویم دست افشان

هزار حسن و ملاحت، هزار لطف و جمال

ببزم ساقی ما عاشقان همه مستند

نه مست عربده جو، مست مستقیم احوال

سؤال وصل بظاهر نمی توانم کرد

که در طریق ادب خامشیست حسن سؤال

ز قاسمی نفسی باقیست و این هر دم

بآرزوی هوای تو میزند پر و بال