گنجور

 
قاسم انوار

بیار، ساقی عشاق، جام مالامال

هزار نعره مستان، هزار بانگ «تعال »!

بیار، ساقی، از جامهای دوشینه

که بی تو جان و دلم را ز تن گرفت ملال

دلم، که مست خرابست باده می جوید

هزار جام پیاپی ز بادهای زلال

دمی حجاب نقاب از جمال خود بگشا

مبارکست جمالت، گرفته ایم بفال

رقیب کرد جدایی میان ما، چه کنم؟

گناه اگر دگری کرد خون ماست حلال؟

دلم گرفت، ندانم که با که شکوه کنم؟

ز نهرهای ریایی و حالهای محال

بقاسمی نظری کن، بحق مردانی

«یسبحون لکم بالغدو والاصال »