گنجور

 
قاسم انوار

«یحبهم » ز چه رو گشت آن مراد مرید؟

مگر در آینه جان جمال خود را دید؟

جمیل بود محب جمال خود دایم

هزار گونه گل از بوستان خود می چید

زمان زمان زخدا در جهان جان خبرست

که عارفان نفروشند تازه را بقدید

اگر بنار محبت رسی بسوزانی

میان آتش عرفان قلاده تقلید

خلاف نفس و هوی ورد رهروان آمد

نه مرد راه بود هر که زین جهاد جهید

سعادت دو جهان یافت، زنده شد جاوید

دلی که ملک دو عالم فروخت عشق خرید

امید قاسم بیدل وصال جانان بود

هزار شکر که جانش بدین مراد رسید