گنجور

 
قاسم انوار

«یحبهم » ز چه رو گشت آن مراد مرید؟

مگر در آینه جان جمال خود را دید؟

جمیل بود محب جمال خود دایم

هزار گونه گل از بوستان خود می چید

زمان زمان زخدا در جهان جان خبرست

که عارفان نفروشند تازه را بقدید

اگر بنار محبت رسی بسوزانی

میان آتش عرفان قلاده تقلید

خلاف نفس و هوی ورد رهروان آمد

نه مرد راه بود هر که زین جهاد جهید

سعادت دو جهان یافت، زنده شد جاوید

دلی که ملک دو عالم فروخت عشق خرید

امید قاسم بیدل وصال جانان بود

هزار شکر که جانش بدین مراد رسید

 
 
 
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید

مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید

به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه