«یحبهم » ز چه رو گشت آن مراد مرید؟
مگر در آینه جان جمال خود را دید؟
جمیل بود محب جمال خود دایم
هزار گونه گل از بوستان خود می چید
زمان زمان زخدا در جهان جان خبرست
که عارفان نفروشند تازه را بقدید
اگر بنار محبت رسی بسوزانی
میان آتش عرفان قلاده تقلید
خلاف نفس و هوی ورد رهروان آمد
نه مرد راه بود هر که زین جهاد جهید
سعادت دو جهان یافت، زنده شد جاوید
دلی که ملک دو عالم فروخت عشق خرید
امید قاسم بیدل وصال جانان بود
هزار شکر که جانش بدین مراد رسید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف محبت و عشق الهی میپردازد. شاعر میگوید که عاشق به خاطر زیباییهای محبوبش عاشق شده و در آینه جان خود جمال او را میبیند. او همچنین به تلاش عارفان برای رسیدن به حقیقت و عرفان اشاره میکند و میگوید که عشق و محبت واقعی میتواند انسان را بسوزاند و او را به سمت کمال رهنمون سازد. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که دلهای عاشق، به واسطه عشق واقعی، سعادت دنیا و آخرت را مییابند و در این مسیر، قاسم بیدل با امید به وصال محبوبش به مرحلهای از کمال رسیده است.
هوش مصنوعی: چرا آن کسی که محبوب است، به مراد و هدایت مریدان تبدیل شد؟ آیا در آینه دل خودش، زیبایی و جمال خود را ننگریست؟
هوش مصنوعی: زیبا بود، عاشق زیبایی خود همیشه هزاران نوع گل از باغ خود میچید.
هوش مصنوعی: زمان خاصی در دنیا فرارسیده است که عارفان هیچ وقت چیزهای تازه و ارزشمند را به بهایی ناچیز نمیفروشند.
هوش مصنوعی: اگر به محبت واقعی دست پیدا کنی، به آتش عشق و معرفت ورود خواهی کرد و دیگر به زنجیر تقلید و پیروی کورکورانه وابسته نخواهی بود.
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال حقیقت و سیر و سلوک راستین است، باید از خواستههای نفس و هوسهای زودگذر دوری کند. در واقع، تنها کسانی که بر این جهاد غلبه پیدا کرده و از آن عبور کنند، در مسیر واقعی قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: کسی که عشق را انتخاب کرد و به خاطر آن همه چیز را رها کرد، در واقع به سعادت دنیا و آخرت دست یافته و زندگی ابدی را به دست آورده است.
هوش مصنوعی: قاسم بیدل امید داشت که به معشوقش برسد و بابت این موضوع بسیار سپاسگزار است که جانش به این آرزو دست یافته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.