گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

مرا ز راز دو عالم، سخن بلندتر است

حدیث اهل محبت ز عالم دگر است

بیا که موسم گل چون نسیم در گذر است

بط شراب چو طاووس مست جلوه گر است

ز رفتن شب و وقت گل چراغ چه غم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

کجا موافق طبع تو ای خردمند است

شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است

چه نسبت است به لاف بلندپروازی

مرا که بال و پرم همچو تیر پیوند است

درازی شب هجران ز حد گذشت، مگر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است

درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است

چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد

کلید روزی من موج باده ی ناب است

چه سود کوشش غافل، که در طریق طلب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

شکفتگی به گل رویت آرزومند است

نهال حسن ترا با بهار پیوند است

ز رشک عشق خورم خون عندلیبان را

که دوست نیست گل، اما به دوست مانند است

ز شغل گریه زمانی نمی شود فارغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

هنوزم از هوس عشق، خارخاری هست

به سینه ام ز دل تنگ، غنچه واری هست

جهان همیشه مرا رهگذار معشوق است

ز بس که در پی هر گامم انتظاری هست

چه غم ز فتنه ی خیل سکندر و داراست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

میان عافیت و روزگار ما جنگ است

مدار شیشهٔ ما همچو آب بر سنگ است

ز رازداری ما جمع دار خاطر را

ز گوش تا به لب ما هزار فرسنگ است

غبار، آینه ام را حصار عافیت است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

نه در کلاه نمد راحتی، نه در تاج است

که پادشاه و گدا، هر که هست، محتاج است

همه ز کاسه ی سر خیزدم جنون، آری

حباب، بیضه ی مرغابیان امواج است

ز جان به رغبت خود می توان گذشت، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

زهی ز شوق لبت زاهدان شراب پرست

چو گل به دور رخت شبنم آفتاب پرست

چه قاتلی تو ندانم که خضر بر لب جوی

به یاد تیغ تو شد همچو سبزه آب پرست

طواف چشم بتان واجب است بر دل ما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

بیا که صحبت مرغان بوستان گرم است

شکفته شد گل و بازار باغبان گرم است

فریب چون گل رعنا نمی خورم ز بهار

درین چمن که مرا پشت بر خزان گرم است

نفس چگونه زنم پیش او، چنین که مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است

قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است

چو شعله سرکشی گلرخان همه گرمی ست

به مشرب دل من یار مهربان خنک است

هزار حیف که صوفی به صد پیاله شراب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ز من شکایت آن جورپیشه برعکس است

فغان سنگ ز بیداد شیشه برعکس است

صدای سنگ کند رخنه در دل فرهاد

به بیستون وفا، کار تیشه برعکس است

نهال خشک وجود مرا ز موی سفید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

جهان ز بی خبران چون مکان گله شده ست

غنیمت است که غم پاسبان گله شده ست

فغان ز پرورش آسمان که این قصاب

برای مصلحتی مهربان گله شده ست

فغان من ز رکاب هلال پای کشید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست

هزار قافله رفت و نشان پایی نیست

ز کجروی نبرد هیچ کس به مقصد راه

که تیر را بجز از راستی عصایی نیست

شراب، حوصله ی هر کسی کند ظاهر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

سحر به سوی چمن یار چون شمال گذشت

ز لطف جلوه اش آب از سر نهال گذشت

مدار مجلس افتادگان به او افتاد

ستم به جام جم از ساغر سفال گذشت

چنان نمود محبت به من صف آرایی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

کدام دل که ز تاب حسد گداخته نیست

که عندلیب بجز در شکست فاخته نیست

نوای تازه ز مرغان این چمن مطلب

که هیچ نغمه درین پرده نانواخته نیست

کدام جام و صراحی‌، چه شیشه و ساغر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

منم که مایه ی جمعیتم پریشانی ست

چو شعله زینت من در لباس عریانی ست

چو آینه همه عمرم به یک نگاه گذشت

چه حالت است، نمی دانم این چه حیرانی ست

ز ما نمانده به غیر از بنای عشق اثری

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است

به دیده موج قدح، می گزیده را مار است

فزود زردی رخسارم از می گلگون

که باده رنگ مرا آب زعفران زار است

مسیح را نگذارد برون ز خانه ی خویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

بیا که وصل تو گل را بهار دلخواه است

چمن ز رخنهٔ دیوار، چشم بر راه است

به هرکجا روم از کوی او، دلم آنجاست

گدا به خانه، ولی کاسه بر سر راه است

مبین حقیر کسی را، که شمع در شب تار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

کدام گل که به دامن ز نوبهارم نیست؟

ولی چه سود که دستی به آن نگارم نیست

به راه وعده مرا سوخت، گر لبش امشب

هزار بوسه دهد، مزد انتظارم نیست

شهید عشقم و از سوز دل چو خاکستر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

بیا که بی لب لعل تو بس که پیر شده ست

شراب کهنه به ساغر به رنگ شیر شده ست

وجود من به جراحت سرشته همچون گل

به آب تیغ مگر خاک من خمیر شده ست؟

ببین به شانه که دعوی شبروی می کرد

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۳