گنجور

 
سلیم تهرانی

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است

درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است

چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد

کلید روزی من موج باده ی ناب است

چه سود کوشش غافل، که در طریق طلب

رود به راه چو آب روان و در خواب است

ز برشکال دگر ملک هند خرم شد

ز فیض ابر جهان خوش چو عالم آب است

درین هوا بشنو از من و نگاه مدار

به خانه کاغذ ابری، که بیم سیلاب است

ز جوش شوق که پروای نیک و بد دارد؟

برای مستی پروانه، شعله مهتاب است

به توبه از می احباب آفتی نرسد

که چون شراب گل و لاله سربسر آب است

میانه ی من و او همچنین نخواهد ماند

سلیم، بخت من آخر نمرده، در خواب است