گنجور

 
سلیم تهرانی

کجا موافق طبع تو ای خردمند است

شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است

چه نسبت است به لاف بلندپروازی

مرا که بال و پرم همچو تیر پیوند است

درازی شب هجران ز حد گذشت، مگر

گلوی مرغ سحر همچو نی پر از بند است؟

ببین چه بر سر یعقوب آمد از یوسف

وفا مجوی ز معشوق اگرچه فرزند است

برای داغ نخواهد فتیله تا ز کسی

چو بید، جامه ی مجنون او همه بند است

زبان موافق دل کن سلیم وقت سخن

که شاخ، میوه نکوتر دهد چو پیوند است